مونولوگ

‌‌

باز

 

سلااامی چو بوی خوش آشنایی :))

راستش دلم برای اینجا تنگ نشده بود، چون من وبلاگایی که دنبال می‌کردم رو همچنان دنبال می‌کنم و می‌خونم. ولی دلم برای نوشتن چرا تنگ شده بود.

خب طبیعتا خیلی اتفاقات از دفعه‌ی قبل تا حالا افتاده که من بعضی از مهم‌هاشو نمیگم، چون یادآوریشون برام دردناکه و فعلا نمی‌تونم بگم.

مهمونای پست قبل اومدن و رفتن و چه اومدن و رفتنی! بسیار سخت گذشت. فکر کنم طبیعی باشه این مقدار از عدم تجانس و کنار نیومدن. بالاخره وقتی سال‌ها از هم دور باشیم، خواه ناخواه خلق‌وخو و عادات هم از دستمون درمیره. مثلا یکیشونو حدود سیزده سال بود که ندیده بودیم. و چند تاشون از یکی از سردترین کشورها اومده بودن تو این گرمای وحشتناک و کلافه‌کننده و خب مامان من هم که اصلا نمی‌تونن جلو کولر بشینن به خاطر پادرد. دیگه چی بگم که فقط همین کولر بزرگ‌ترین معضل و مشکل ما بود این مدت. و البته قصه‌ی مادربزرگ و تبعیض‌های بین دخترا و پسراشون و... و روی همه‌ی اینا سوار کنین تند و آتیشی بودن خانواده‌ی مامان رو. همه از دم زودجوش و حق‌به‌جانب و عصبی و خب البته زودسردشو و مهربون و دل‌صاف و غیرکینه‌ای. ما بچه‌های مامانمم این خصلتا رو داریم، ولی در ترکیب با ژن آقای، تو درجات پایین‌تری قرار گرفتیم :))

یه سفر شمال هم رفتیم و خدا نصیب گرگ بیابون نکنه همچین سفری رو. من که علنا گفتم این بدترین سفر عمرم بود. تنها خوبیش این بود که ویلای استخردار گرفته بودیم و به صورت اختصاصی کلی آب‌بازی و شنا و مسخره‌بازی کردیم و کلی خندیدیم، گرچه نیم ساعت قبلش قلبمون داشت از شدت استرس از جا درمیومد و می‌خواستیم جمع کنیم برگردیم مشهد. سعی کردیم بین همه اوقات تلخی‌ها، دقایق معدود شادی برای خودمون بسازیم.

تو این مدت یه بار رفتم قم، دنبال دو تا از مهمون‌ها. با مامان و آقای رفتم. رفتنی رو تنها رانندگی کردم، حدود دوازده ساعت با استراحت‌های کوتاه و پراکنده. برگشتنی هم شاید صد کیلومتر یا کمتر رو بابام نشست و بقیه رو بازم خودم. نزدیک به دو هزار کیلومتر طی کمتر از سه روز. من خوابالو، بیشتر از خواب‌آلودگی می‌ترسیدم که جالبه خیلی دچارش نشدم. ولی شمال که رفتیم، چرا خواب‌آلود می‌شدم. اگرچه بازم نود درصد خودم نشستم. ولی اعتماد صددرصد والدینو جلب کردم. با اینکه اصلا سرعتو مراعات نمی‌کردم، مخصوصا تو راه قم، ولی دیگه مطمئن شدن از تسلطم رو ماشین و اینکه مسافتای طولانی هم می‌تونم برونم. حتی مامانم که هیچ وقت تو ماشین هیچ‌کس نمی‌خوابه از استرس، تو ماشین من خوابید :) و آخرش هم بهم ایول گفت. و البته خب نمیشه همیشه همه راضی باشن از آدم. مثلا داییم رانندگیمو قبول نداشت، چون اولا سرعت می‌رفتم چه تو شهر چه جاده و حتی بحثمون هم شد سر این، دوما چون به مهارت حجت، ته‌تغاری، نبودم :| خب بابا هر کی کنار حجت بشینه، دیگه رانندگی هیشکی به چشش نمیاد خو :))

 

والا خسته شدم انقد نوشتم. هنوز یک پنجاهم اتفاقاتم نشده. ایشالا بتونم بنویسم بازم.

 

  • نظرات [ ۵ ]
مهتاب ‌‌
۲۸ مرداد ۰۳ , ۱۷:۱۹

یاد اون مطلبی افتادم که یه بار خیلی قبل‌ترها مامانت گفته بودن چون تو قراره رانندگی کنی تو ماشین نمی‌شینن یا همچین چیزی. به این می‌گن پیشرفت. خیلی هم پیشرفت :)

پاسخ :

آره تو همین مایه‌ها بود. یادش بخیر :)))
جالبه دیشب خواب دیدم می‌خوام از یه سربالایی برم بالا، دیدم ماشین نمی‌کشه. نگا کردم دنده ۳ بود، آوردم ۲ باز نکشید، آوردم ۱ باز هم نکشید! آروم آروم اومدم پایین، یه کم دورخیز کردم که با سرعت برم بالا یکی اومد جلوم باز شروع سربالایی سرعتم صفر شد 😄😅
Reyhane R
۲۹ مرداد ۰۳ , ۰۰:۱۳

سلام علیکم (:

بازم بیایین از اینورا (و بنویسید)

خوشحال میشیم (:

پاسخ :

سلام سلام مامان ریحانه :)
ایشالا :)
ممنون از لطفتون :)
محمود بنائی
۲۹ مرداد ۰۳ , ۱۷:۱۸

جالبه ما هم یک سفر شمال رفتیم توی این مدت و لذت سفر بعد از اتفاق بدش شروع شد :/ (خبر فوت یک بنده خدا را دادن وسط سفر که فامیل مهمان مان بود) اونا رفتن سی خودشون ما هم را رفتیم سی خودمون :)

پاسخ :

خداروشکر پس یه مقداری خوش گذشته بهتون :)
مهمونای ما بین بیست‌وپنج تا چهل روز اینجا بودن، نمی‌شد برن سی خودشون.
پیچند ‌‌
۲۹ مرداد ۰۳ , ۲۲:۵۳

کاش مثل پادشاها منشی داشتیم و هر کاری که در طول روز می‌کردیم ثبت و ضبط می‌کرد و زحمت نوشتنو از دوشمون برمی‌داشت.

پاسخ :

آره خوب می‌شد. ولی خب منشی که فقط می‌تونه صورت ظاهرو برداره، از دیدگاه همایونی در باب وقایع مطلع نیست که اونارم مرقوم کنه :))
.
۰۱ شهریور ۰۳ , ۱۰:۴۶

سلام خوبید؟ گاهی پیش میاد آدم یه آشنای قدیمی رو می بینه و ناخودآگاه خنده به لبش میاد و دقایق معدودی حالش خوب میشه. :)

پاسخ :

سلام
خیلی ممنون :)
منظورتون آشنای وبلاگی و اینجاست آیا؟ :)
اگه اینطوره که خداروشکر و خوش اومدید و این حرفا :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan