مونولوگ

‌‌

 

امروز خواهرم برای مامانم تعریف می‌کرد که فلان روز اومدم خونه‌تون، هر چی جلو تسنیم دستمو بالا بردم، پایین بردم، چپ رفتم، راست رفتم، ندید. آخرش گفتم نمی‌بینی؟ میگه چیو؟!! تا مستقیم نشون دادم ببین النگو خریده‌م! بعد فلانی اومد، یه کوچولوووو از گوشه‌ی آستینم اومده بود بیرون، سریع گفت مبااااارکه، النگو خریدی :)) --- من واقعا نمی‌دونستم خواهرم النگو داره یا نداره. الان چون اینجا نشسته می‌دونم داره. بعد از اون روز هم از یادم رفت که داره. اون یکی خواهرمم چون اینجا نیست یادم نمیاد داره یا نداره. حالا جای افتخار هم نداره که این شکلی باشم، چون با اون قسمتی از ظرفیت مغزم که به این چیزا اختصاص نمیدم، موشک نمی‌فرستم فضا؛ درحال‌حاضر نهایتا رو چیدمان کارهام فک می‌کنم و اینکه چطوری وقتمو هشت‌ونیم به بعد خالی نگه دارم.

 

امروز یاد دیالوگ یه مدت پیشم با جیم‌جیم افتادم. وقتی داشتم می‌گفتم با سرعت خیلی بالا، صدوهشتاد، تو جاده، تو شب، رانندگی می‌کردم. گفت حالا اینکه اینطوری میری یا می‌تونی بری به کنار، چرا فک می‌کنی کار درستیه که با این سرعت با ماشینی که توش خانواده و بچه نشسته برونی؟ راستش طبق اذعان خود جیم‌جیم من دختر عاقلی‌ام. کار نامعقول یه مقدار ازم بعیده. عجیبه که این رفتار ازم سر بزنه. درسته کارای هیجانی رو دوست دارم، تو شهربازی اونی که تمام وسیله‌های هیجان‌انگیز و ترسناک رو سوار میشه منم، اما با حرف جیم‌جیم واقعا به خودم اومدم که چرا با جون چهار نفر دیگه بازی کرده‌م؟ به خاطر هیجان‌انگیز بودنش؟ واقعا که مسخره است. این علاقه‌م به سرعت و هیجان رو نمی‌دونم چطوری کنترل کنم یا چطوری بهش جواب بدم. می‌ترسم یه کاری بده دستم.

 

  • نظرات [ ۱ ]
هـیوا .
۳۰ شهریور ۰۲ , ۱۰:۲۱

من یادمه اوایل که رانندگی میکردم خیلی احتیاط میکردم و میگفتم اگر اتفاقی برای کسی بیوفته مقصرش منم
و یه جورایی از رانندگی کردن اجتناب میکردم. انگار که مسئولیت بزرگیه

پاسخ :

شما کار خوبی می‌کردین، خییییلی خوب.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan