دیروز مامان داشتن با یکی از داییها از اون یکی نیمکره صحبت میکردن. بحث کشید به زندگی در خارجه و خوشبهحال ما یا اونا و این چیزا. دایی گفتن مشهد بهشت روی زمینه و مثلش وجود نداره. اگر فقط مشکل مدارک هویتی وجود نمیداشت من مشهدو با هیچجا عوض نمیکردم. موقع این صحبتا من یهو چنان احساس خوشبختی کردم که گویی امروز همه روی جهان زیر پر ماست! جوانم، شادابم، سالمم، به میل خودم دارم زندگی میکنم، مشکل اقتصادی ندارم، با جامعهم در صلحم و دوستم و همزبانم، فقط کمی دیوانهام که اونم اشکالی نداره.
دیروز صبح بیمارستان بودم و چون تعطیل رسمی بود و کلینیک تعطیل، باید دستگاهو برای جیمجیم میبردم در خونهش. اول بهش پیام دادم که جواب نداد و منم زنگ نزدم، گفتم شاید خوابه. پیاده راه افتادم. یک چهارم مسیر رو که رفتم پیام داد که کجایی؟ دیگه بقیهشو با اتوبوس رفتم و پیشنهاد هم دادم که بیاد بریم بیرون. ساعت هشت بود. تا رسیدم و راه افتادیم شد هشتونیم. همینجور پیاده رفتیم تا کلهپاچهای :))) یعنی خب من پیشنهاد داده بودم، چون جیمجیم دوست داره. اون کلهپاچه خورد، من نیمرو با جیگر. نمیدونم چرا انقد براش عجیب بود. جیمجیم هم که پرسید ببخشید خانم نیمرو با جیگر هم میزنین، خانمه چشاش قلنبه شد گفت چی؟ :)) دیگه جدا جدا درست کردن آوردن. سر میز هم که نشسته بودیم، یه خانمی تازه اومد نشست میز کناریمون. همینجور که رد میشد به میز ما نگاه کرد و رو به جیمجیم گفت کلهپاچهخورا معلومن! یعنی منظورش به من بود که یعنی این از قیافهش معلومه کلهپاچهخور نیست و داره نیمرو میخوره :)) جیمجیم هم یواش گفت خانمه بنده خدا نمیدونه تو چه چیزایی خوردی و منظورش به جیگر بود. تموم که شد، گفتم من هنوز گشنهمه :/ گفت خب چی سفارش بدیم؟ گفتم دیگه هیچی، بریم از یه جا دیگه یه چیزی بخوریم :) رفتیم بیرون و باز پیاده رفتیم تا قنادی یزدیها. چند تا شیرینی گرفتیم و میل نمودیم. من یه کیک تولد هم گرفتم که آوردم خونه.
امروز واسه نهار یه چیز مشتی درست کردم که ببرم کلینیک. نمیدونم اسمش چیه و بقیه هم دارن یا نه. چون اسم نداره دستورشو میگم =)) سیبزمینی رو میذاریم آبپز بشه. تو این حین پیاز رو خرد یا رنده میکنیم، سیر هم همینطور. اول پیاز رو تو روغن سرخ میکنیم، بعد سیر رو اضافه میکنیم. بعدم سیبزمینیهای آبپزی که له کردیم رو اضافه میکنیم و نمک و زردچوبه و اگه تند دوست دارین فلفل که من دوست ندارم و بعدم سرخ میکنیم همه رو و برمیداریم از رو گاز. به تعداد دلخواه نیمرو درست میکنیم که من دوست دارم نیمروش زیاد باشه، چون سیبزمینی یهجورایی خشکه و نیمرو که روغنی و چربه، خشکی سیبزمینی رو میگیره. بعد حالا این دو تا رو با هم مخلوط میکنیم و دیگه بهبه، وااقعا بهبه. چقد این غذا به نظرم خوشمزه است. همین الان دهنم آب افتاده و نمیتونم صبر کنم ظهر برسم کلینیک نهار بخورم :/ به نظرم شمام امتحان کنین ضرر نمیکنین. اگه خوشتون نیومد یه دونه سیبزمینی و دو سه تا تخممرغه دیگه، میدین باباتون یا داداشتون بخوره :))
- تاریخ : يكشنبه ۲۳ بهمن ۰۱
- ساعت : ۰۹ : ۳۳
- نظرات [ ۴ ]