آشپز گفت نخود و لوبیا قرمز و لوبیا چیتی رو امشب و ماش رو فردا صبح خیس کنین. گفتیم باشه. نشستیم پاک کردیم و همه رو ریختیم تو یه قابلمهی بزرگ و بردیم تو حیاط و شیر آب رو باز کردیم که یکی گفت یه زنگ به آشپز بزنین بپرسین همه رو با هم باید خیس کنیم یا جدا؟ و آشپز فرمود خیر، نخود باید چهار ساعت، لوبیا قرمز دو ساعت و لوبیا چیتی یک ساعت بپزن و حالا خاندان رو بسیج کنین که همه رو جدا کنن. بدین گونه شروع کردیم به جدا کردن نخودلوبیا که اول کار آسون و سریعی به نظر میومد، ولی وقتی دیرزمانی گذشت و گردنهامون درد گرفت و سرمونو آوردیم بالا و دیدیم اون تپه از جاش تکون نخورده و همانست که بود ترس برمون داشت. ولی ما پایمردی کردیم و همه رو تا ساعت یک شب نگه داشتیم و بالاخره یک شب تمومش کردیم. حتی بابو هم لوبیا قرمز جدا میکرد، چون چشمش خوب نمیدید و نمیتونست نخود و لوبیا چیتی رو تشخیص بده. این آخراشه تقریبا:
اینم جناب ببعی و قصاب. من هیچوقت دلشو نداشتم تا آخرش بمونم و فقط در حد یک بار دیدن میرم پیشش و سریع در دورترین نقطهی خونه گم میشم که چیزی نبینم و نشنوم.
- تاریخ : شنبه ۱۵ مرداد ۰۱
- ساعت : ۰۸ : ۲۵
- نظرات [ ۹ ]