ظهر رفتم شعبهی شیرینعسل و یک جعبه نانی مغزدار خریدم با یه سطل اسمارتیز :) بعد رفتم خونه نشستم اسمارتیزاشو شمردم :))) خب باید بدونم میصرفه سطلی خرید یا نه. چون این تختهایهاش، چهل تا داره چهار تومن. بعد این سطلش ۷۵۰ تا داشت، ۶۰ تومن. از من بیکارتر هم دیدین که نشسته باشه ۷۵۹ تا اسمارتیز رو شمرده باشه؟؟؟ :) البته با قاشق شمردم نه با دست. نصف بیشتر اسمارتیزها و نصف کمتر نانیها رو بردم گذاشتم کلینیک که بدم به بچههای مردم. ولی بچهها، اگه شمام مثل من تا حالا اسمارتیز نخوردین حتما امتحان کنین. واقعا خوشمزه و بانکمه :) کوچولو کوچولو و جذاب :)
عصر یه بچهای بود که میخواستم دیگه بزنمش. البته اینجور وقتها نمود بیرونیم اینه که به افق خیره میشم و هیچ کاری نمیکنم و هیچی هم نمیگم، بعد ننه باباش میفهمن و سر بچه جیغوداد و کارو خرابتر میکنن :| اصلا ننهبابای عصبی و استرسی میبینم همچی لجم میگیره. خب الان تو حرص بخوری و بچه رو دعوا کنی درست میشه؟ میفهمم بعضی وقتا آدم کنترلشو از دست میده، اون بعضی وقتا رو کار ندارم، ولی بعضیا دیفالتشون همینه. اونا رو دوست ندارم. خدایا منو بز کن، ولی اون شکلی ننه یا بابا نکن. مرسی.
امشب از کلینیک اومدم بیرون و ماسکمو برداشتم. بعد تصمیم گرفتم تو مترو هم ماسک نزنم. ولی وقتی انبوه جمعیت رو دیدم ناخواسته دستم رفت تو کیفم و ماسکمو درآورد و گذاشت رو صورتم. یعنی سختمه تو شلوغی و فاصلهی کم مثل قبل باشم. اصلا بحث کرونا نیست. حس میکنم زیادی تو دهن همیم و میترسم بوها و بخارات آدما اذیتم کنه :| نمیدونم قبلا چطوری انقدر صمیمی کنار هم مینشستیم و اذیت نمیشدیم؟ البته احتمالا یه مدت بگذره، بازم عادت میکنیم. انسانیم دیگه، انسان.
- تاریخ : يكشنبه ۵ تیر ۰۱
- ساعت : ۲۱ : ۵۲
- نظرات [ ۱۰ ]