یه قنادی هست نزدیک بیمارستان که موقع تولد نینی آخری، ازش کیک خریدم و رفتم ملاقات خواهرم. کیکش خییییلی خوشمزه بود و حسابی چسبید. تصمیم گرفتم دیگه هر وقت کیک خواستم از اونجا بخرم. جمعه بعد از بیمارستان رفتم یه کیک شکلاتی واسه خودم بخرم دیدم بسته است. رفتم فرامرز کیف رو به همکارم تحویل بدم، از یه قنادی نزدیک خونهشون یه کیک مثلا شکلاتی هم خریدم به دو برابر قیمت! ولی اصلا به اون طعم فوقالعادهی قنادی نزدیک بیمارستان نمیرسید. ولی خب بازم از هیچی بهتر بود :) حالا از جمعه تا الان صبحانه و عصرانه و گاها شام و نهارم همون کیکه :) مامان آقای هر دفعه میرم سروقتش دعوام میکنن که چرا اینو میخوری؟ بیا برو غذا بخور. ولی خب کیک خوشمزهتره که. امروز موقع صبحانه میگم خب اینم صبحانه است دیگه. این با آرد و شیر و روغن و تخممرغ پخته شده، نونم تقریبا همینه. شکر اینو توش ریختن، شکر صبحانه رو تو چایی میریزیم، خامهشم با اون پنیرخامهای که شما میخورین در! خب راست میگم دیگه. اگه دروغ میگم بگین دروغ میگی :)
امروز برنامهی تیر رو چک کردم. فکر کنم هفتهی سختی داشته باشم از نظر سنوسال بیمارام. همه کوچولو و شیطون و انرژیخواه :(
خیلی دوست دارم راجع به کارم به طور دقیق صحبت کنم، ولی از اونجایی که این کلینیک و کارش تو اینور کشور تکه و تو کل کشور هم فکر کنم سه چهار تا مرکز بیشتر نیست ازش، اینطوری کامل محل کارم لو میره. دلیل اینکه راجع بهش حرف نمیزنم اینه. وگرنه یه اتفاقای قشنگ و گاهی هم البته غمناکی میفته که آدم دوست داره با بقیه به اشتراک بذاره.
- تاریخ : دوشنبه ۳۰ خرداد ۰۱
- ساعت : ۱۳ : ۴۲
- نظرات [ ۳ ]