دیروز با تهتغاری و خاله رفته بودیم اخلمد. من قبل از این فقط یک بار رفته بودم اخلمد، اونم زمان دانشجویی. اون موقع خیلی نرفتم جلو، فک کنم فقط تا آبشار دوم رفتیم. دیروز ولی رفتیم تا آخرش. یه کولهی سنگین داشتیم با یه ساک دستی و یه فلاسک. ساک دست خاله بود و کوله و فلاسک رو من و تهتغاری تتدتند جابجا میکردیم با هم که زیاد خسته نشیم. ولی بازم امروز علاوه بر پاهام، کتوکولمم گرفته. از خاله توقع نداشتم تا آخرش بیاد، اونم تقریبا بدون غر :) ولی اومد. فقط به خاطر خاله یهکم آهستهتر از سرعت خودمون که سریعتر از سرعت بقیهی مردم بود میرفتیم. برگشتنی هم یهکم ابراز خستگی کرد که طبیعیه و دیروز در مجموع از خاله راضی بودم :)
اخلمد، آبشار اولیش خیلی قشنگه و آبشارای آخریش هم خوبه، بخصوص اینکه اون آخریا انقدر خلوته که قشنگ میتونی لذتشو ببری، مثل اولی نیست که سرتو برگردونی بیخ دماغت یکی واستاده باشه :) آدم همیشه با خودش میگه یه روز وسط هفته بیام که قشنگ خلوت باشه راحت بگردم و خوش بگذرونم، ولی نمیدونم چرا اون وسط هفته، مثل اول هفتهی خیلیها، هیچوقت نمیاد.
شب که برگشتیم سریع لباسامو انداختم ماشین و یهکم تو آشپزخونه به مامان کمک کردم. دیگه تا شام بخوریم و ظرفاشو بشوریم و یهکم اینورو جمع کن، یهکم اونورو جمع کن ساعت شد نزدیک دوازده. خوابیدم و باز چهارونیم پا شدم برم بیمارستان. اهل فحش نیستم وگرنه حتما چند تا فحش چارواداری نثار یه کسی یا چیزی که نمیدونم کیه یا چیه میکردم. بیمارستان دوم، تو بخش، هشت کارم تموم شده بود. رفتم تو رختکن دراز کشیدم و خوبه عقلم کشید که ساعت گوشیو کوک کنم واسه هشتونیم محض احتیاط. چون خوابم برد و اگه گوشی زنگ نمیزد، حالاحالاها خواب بودم :) هشتونیم رفتم بالا، ولی دکتر هنوز نیومده بود. کلی دیر کرد. انقدر که تو همچین روز خلوتی کارم نهونیم تموم شد. الانم خوابآلود و با بدنی گرفته دارم میرم خونه. واقعیتش نمیدونم تو خونه میتونم بخوابم یا نه، مثل دیشب که به محض رسیدن شروع به کار کردم. مامان میگن برو استراحت کن خودم انجام میدم، ولی خب مگه میشه؟ همینجوریش که دو نفری کار میکنیم کارها تمومی نداره، چه برسه مامان یه نفری بخواد بدوه. مهمونامون احتمالا تا ده روز دیگه میرن. بعدش هم البته باید فرشا و لحافتشکها رو بشوریم. بعدش دیگه شاااااید روتین برگرده به خونه. اگه یادتون باشه از عیده هی منتظرم اوضاع ثابت و ذهنم منظم بشه :) ولی پشت سر هم اتفاقهای جدید و بههمزنندهی عادت پیش میاد. دیگه دلم میخواد یه چسب بردارم گوشهگوشهی زندگی رو جسب بزنم، دو روز تغییر نکنه حداقل :| :))
- تاریخ : دوشنبه ۱۶ خرداد ۰۱
- ساعت : ۱۰ : ۰۶
- نظرات [ ۲ ]