از همهی کلینیک راضیام بجز بخش پذیرش. هرچی که من در مقابل فروتنم (و اینطور نیست که بگم من نیروی تخصصیام و اونا منشی)، در عوض میبینم هی به تلفنام جواب سربالا میدن، بیمارای منو پیگیری نمیکنن، درخواست پیگیری هم که میدم با یه حالت "حالا سرمون شلوغه، باشه دیگه پیگیری میکنیم" جواب میدن. چند روز پیش هرچی از اتاقم زنگ زدم جواب ندادن. حضوری رفتم گفتم تلفن زنگ نمیخوره؟ دیگه یهکم بحث کردیم و سعی کردم همون روز بحث رو تموم کنم و به روزای دیگه کش ندادم. ولی در کل مسئلهی بیمارای من و پیگیریشون و کنسلیشون خیلی رو اعصابم بود. حالا امروز مدیریت جلسه گذاشته بود که قضیهی اون روز چی بود؟؟؟ ظاهرا بین بخش فلان و پذیرش تعامل خوبی در جریان نیست؟ اینکه به این دقت بررسی میشیم و زیر ذرهبینیم، در نوع خودش برام جالب بود. چون من هیچی برای پنهان کردن ندارم، اون موضوع رو هم یه بار خواستم برم خودم به سرپرستم بگم، ولی گفتم بچهبازی در نیار و کشش نده. ظاهرا اون منشی که اون روز بحث کردیم هم چیزی نگفته. ولی مدیریت امروز بهمون گفت هر اتفاقی میفته باید خودتون به سوپروایزرتون منتقل کنین نه اینکه رئیس اعظم بیاد به من بگه از فلانجا در جریان قرار گرفته و پیگیری کن. بعدم نیم ساعت نشستیم صحبت کردیم، انتظارامون و انتقاداتمون رو گفتیم و شرح وظایف رو دوباره چیدیم. خیلی احساس خوبی بود که صحبت کردم و حرفامو زدم، حرفایی که هیچوقت نمیزنم به خاطر ملاحظات و اینکه زیرآبزنی نشه، بدگویی نشه، پرتوقعی برداشت نشه و...
شما کی از دنیا ناامید شدین؟ من بهش امیدوار بودم همیشه، تا امروز که فهمیدم دیگه بچه حساب نمیشم :(( :))) امروز یه دختربچه با مامانش اومده بود کلینیک. مامانش اتاق کناری بود و همکارم تستشو میگرفت. بچهها به خاطر کلی اسباببازی که تو اتاقم هست، همیشه جذب اتاق من میشن (البته بجز بچههایی که باید تستشونو بگیرم، اونا فرار میکنن :|). این دختربچه هم اومد پیش من گفت چه هممممه اسباببازی اینجاست :) گفتم آره :) نشست نگاهشون میکرد. کیک بهش تعارف کردم، اصرار هم کردم برنداشت. بعد یهو گفت شما بچه دارین؟ گفتم نه. گفت ندارین؟ گفتم نه. گفت بچه ندارین؟ گفتم نه. گفت چرا بچه ندارین؟ گفتم چون هنوز ازدواج نکردم! یهو چشاش اندازهی پرتقال شد و هیچی نگفت. هرچی میخواست بگه با همون چشاش گفت. یعنی یه جوری چشاشو گرد کرد و مبهوت بهم نگاه کرد که کلا از دنیا ناامید شدم :) من تا هنوز خودمو جزء دنیای آدم بزرگا حساب نمیکنم بچه. این چه کاری بود با من کردی؟ :(
:)
- تاریخ : يكشنبه ۸ خرداد ۰۱
- ساعت : ۲۱ : ۵۸
- نظرات [ ۰ ]