همکارم از سفر برگشته و هوس سفر انداخته به سرم 🥴😩😫 این شکلکا واسه اینه که عمرا به این زودیا بتونم برم سفر. هم اینکه خانواده نمیذاره انقدر تندتند برم، هم اینکه برای مرخصی از محل کارم هم هزار تا اجازه باید بگیرم. تازه از یک ماه قبل هم هماهنگی لازم داره و واسه من که یهو تصمیم میگیرم و (برنامه میریزم و) انجام میدم و در کل صبرم تو این چیزا کمه، برنامهریزی از یک ماه قبل دشواری داره :) یه پنج شیش هفت هشت ماهی ظاهرا نمیتونم به سفر فکر کنم و تو این فکرم که من قرار بود یه سر برم تبریز و تبریز که تو نیمهی دوم سال نمیشه رفت که :( حالا عب نداره، شاید تو این بین از یه شهر دیگه خوشم اومد که خیلی سرد هم نباشه.
امروز که سوار BRT شدم دیدم گرون شده. یه خانم هم بعد از من سوار شد، مکث کرد کنار دستگاه، بعد که کارتشو زد اومد نشست گفت چه بیسروصدا. به گرون شدن عادت کردیم ها، ولی به سروصدای قبل و حین و بعد گرونی هم عادت کردیم. این یکی هیچ خبری از قبل ازش نشنیدیم، شوکه شدیم یهو :) یه کلیپی هم یکی از بچهها تو گروه واتساپ فرستاده بود، میذارم اینجا. ساختن این کلیپا مصداق "کارم از گریه گذشتهست بدان میخندم"ه.
- تاریخ : شنبه ۷ خرداد ۰۱
- ساعت : ۲۱ : ۳۶
- نظرات [ ۱ ]