خب من از بچهها خیلی خوشم نمیاد. کوچیکاشون خیلی ونگ ونگ میکنن، بزرگاشونم خیلی کندن و همه چیزو باید بهشون توضیح بدی و بعضا پررو هم هستن. ضدبچه نیستم ها، ولی "حوصله"ی بچهها رو ندارم.
کار جدیدم دو قسمته. تو بیمارستان فقط با بچههای چند ساعته که دائم دارن ونگ میزنن کار میکنم، تو کلینیک از بچهی سه چهار ماهه تا یکی دو سال و چهار پنج سال و ده دوازده سال و بیست سی سال و شصت هفتاد سال! البته نود درصد تا حالا زیر پنج سال بودن و اگه مشت نمونهی خروار باشه بعد از این هم قراره نود درصد زیر پنج سال باشن. بچههای پنج ساله و بزرگتر معمولا همکاری خوبی دارن، ولی سه ساله و کوچیکتر به شدت غیرهمکارن و آدمو به غلط کردم اومدم سر این کار میندازن. مدت تست هم یک الی دو ساعته، یعنی دو ساعت باید جیغها و عربدههای اون بچه رو گوش بدی و البته بعد دو ساعت تموم نمیشه، بلکه باید جیغ و عربدهی بچهی بعدی رو گوش بدی. مشکل فقط همین نیست که اونا عربده میکشن، اصل مشکل اینجاست که برای انجام تست نباید کوچکترین صدایی تولید کنن و حتی نباید سرشونو حرکت بدن! :) این یعنی من بیوقفه باید تلاش کنم آرومشون کنم :) هنوز که تازهکارم، ولی در عین تازهکاری به کارهایی متوسل میشم و تکنیکهای خلاقانهای پیاده میکنم که خودم تعجب میکنم :) امروز بچهی شش ماهه که مامانش نمیتونست آرومش کنه رو با یه سری حرکات! (حرکات دست منظورمه ها!) همچین تسخیر کردم که نه تنها دیگه جیغ نمیزد و گریه نمیکرد، بلکه حتی سرشم تکون نمیداد و هیچ آوایی هم تولید نمیکرد و فقط به دست من نگاه میکرد. ولی مثلا بچهای که دیشب داشتم و گفتم رسمو کشید سه چهار ساله بود و خدایا این فقط گریه میکرد و گریه میکرد و گریه میکرد. قشنگ دو سه سال پیر شدم تا تستشو گرفتم.
اینایی که گفتم همه دلالت بر شدت سختی کارم داشت. اینکه من با بچهها خیلی خوب نیستم و درعینحال کارم طوریه که با بدخلقترین حالتهای بچهها سروکار دارم. ولی میدونین چیه، از وقتی اینجام علاقهم به بچهها زیاد شده :) دارم کمکم عاشق بچهها میشم! یه طوریه که نمیتونم توصیفش کنم. بچهها بچهان. اونی که از چابهار و سیستان اومده، اونی که از گرگان اومده، اونی که از کرمان اومده، اونی که از شهرستانها یا کشورهای اطراف اومده، اونی که از مناطق مرفه همین شهر اومده، هممممهشون بچهان. اصلا فرق دارن، با آدم بزرگا فرق دارن. تو دنیای ما نیستن واقعا. توصیفکردنی نیست، فقط باید تو شعاع دنیاشون باشی تا یه رشحاتی از اون دنیا بهت برسه و یهکم بفهمی تفاوت جنس دنیاها رو. خیلی عجیب و زیباست که بین این جیغ و هیاهو این حس لطیف درگیرت کنه. نمیدونم شاید اولشه و جوگیر شدهم و یهکم بیشتر که بگذره از هرچی بچهست متنفر بشم و دیگه نخوام هیچوقت چشمم به یکی از اونا و دنیای پر سروصداشون بیفته :)) شایدم این طور نباشه و نشه :)
- تاریخ : دوشنبه ۱۹ ارديبهشت ۰۱
- ساعت : ۲۱ : ۲۰
- نظرات [ ۳ ]