مونولوگ

‌‌

روزمره

 

فکر می‌کردم خیلی، خیییلی فاصله دارم تا زمانی که به علت مشکل جسمی بخوام روزه‌م رو باز کنم یا روزه نگیرم؛ حداقل سال‌ها. ولی در ناباورانه‌ترین حالت ممکن دیروز مجبور شدم روزه‌م رو بشکنم. صبحش با مامان و هدهد رفتیم بیرون و من یه چادر خریدم، ظهر اومدیم خونه و تا مامان داشتن چادرمو برش می‌زدن چنان دردی تو معده‌م ایجاد شد که دولا مونده بودم. خب من تا حالا معده‌درد نشده‌م و نمی‌دونستم این درد معده است. بیخیالش شدم و گرفتم خوابیدم که شاید خوب بشه. ساعت سه از درد شدید بیدار شدم و همون‌جور آه‌وواویلاکنان دولا دولا فرستادنم تو آشپزخونه که یه چیزی بخورم، چون من نمی‌دونستم، ولی مامان آقای می‌دونستن این درد معده است. مدام هم دعوام می‌کردن که تو چرا غذا نمی‌خوری سحر؟ البته مامان آقای نمی‌دونن افطار هم نمی‌خورم معمولا جز چای و دو سه لقمه نون پنیر تو کلینیک، همیشه میگم افطار کردم و توضیح نمیدم. نمی‌دونم چرا اشتها ندارم درست. چند کیلو وزن کم کردم ماه رمضون و لباسام یکی دو سایز گشاد شدن :/ کمربندمو که قبلا تو سوراخ یکی مونده به آخر می‌بستم، الان دو تا سوراخ هم اضافه کردم و همچنان خوب نگه نمی‌داره! خلاصه که دیروز با اینکه چهار و نیم ساعت فقط تا افطار مونده بود روزه‌م رو باز کردم و بعدشم دردم خوب نشد! :)) یه یک ساعتی طول کشید تا کم‌کم دردش کم شد اما یه ته‌درد! خفیفی موند تا شب. فکر می‌کردم لقمه‌ی اول رو بدم پایین باید معجزه بشه و کور مادرزادی باشم که ناگهان بینا میشه :)) ولی فهمیدم درد معده بوده. سحر دیگه تا خرتناق خوردم که مبادا امروز هم ماجرای دیروز تکرار بشه و خدا رو شکر امروز فقط یه دردهای چند میلی ثانیه‌ای خفیف گه‌گداری اومد و رفت. و بازم خدا رو شکر که آخر ماه رمضونه وگرنه من چطوری خودمو تا آخر ماه باید می‌کشوندم؟

کلینیک چهارشنبه و پنج‌شنبه رو به عنوان بین‌التعطیلین تعطیل کرده :) البته پنج‌شنبه و جمعه رو صبح بیمارستانم، ولی بازم خیییلی خوبه که دو،سه،چهارشنبه کاملا تعطیلم :)

ممکنه یکی دو هفته‌ی دیگه، بی‌بی و دایی۲ و خاله‌ی۳ از پاکستان و دایی۵ و زن‌دایی۵ از خارجه تشریف بیارن مشهد. خیلی خوبه ها، ولی یه سری مسائل دیگه هست که اوضاع رو پیچیده می‌کنه. روزگار هم جالبه ها، سعی می‌کنه یه سری نقاط زندگی رو قشنگ پیچیده و حتی تبدیل به گره کنه که دچار یک‌مرگی و روزنواختی نشیم :|

آها راستی برای گوشیم بالاخره گارد و گلس خریدم :))) یادم نیست یک ساله یا دو سال که این گوشیو دارم. گاردش تا حالا همون گاردی بود که همراه گوشی تو کارتن هست و گلسش هم یک بار عوض کردم فقط. انقدر فرق کرده و نو شده که هی می‌خوام بگیرم دستم و نگاهش کنم :) رنگ گاردش لیموییه. مهندس یه اسمی گفت واسه این رنگ که نه تنها نمی‌دونستم چیه و نشنیده بودم، بلکه تو ذهنمم نموند حتی. بعد بهم میگه تو دختری اسم این رنگو نمی‌دونی؟ میگم من کلی هنر کردم، کلی کلاس گذاشتم که گفتم لیمویی، وگرنه می‌گفتم زرد :))

 

  • نظرات [ ۱ ]
//][//-/ ..
۱۱ ارديبهشت ۰۱ , ۲۲:۰۴

رنگ پسته‌ایی؟

پاسخ :

نه پسته‌ای نه، هنوزم یادم نیومده چی گفت.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan