دیروز رفته بودیم تشییع جنازهی یکی از اقوام دور. شب شهادت امام علی، شب قدر دوم، فوت کرده بود. به قول داداشم به همه یهجوری فهمونده شد که بنده خدا، متوفی، حالش خوبه و کارش درسته. عبارت "اللهم انا لانعلم منه الا خیرا و انت اعلم به منا" رو که میگن برای درگذشتگان بگیم رو بارها و بارها در طول روز گفتم، اونم با اعتقاد راسخ. روحانی بود. یه آدم کاملا معمولی بود. ولی هرچی فکر میکردم و بقیه هم همینطور، جز حرکات و رفتار و اخلاق خوب چیزی ازش به یادمون نمیاومد. مامان و عسل که با میت حرم هم رفته بودن، میگفتن چند تا تابوت بود اونجا، ولی مردم غریبه بدون اینکه کسی چیزی بگه، میومدن تو صف نماز میت این بنده خدا میایستادن. آقای هم که برای کارهای ترخیص و تغسیلش رفته بودن، میگفتن کارهای اینجوری معمولا یه گیری توش میفته، ولی مال این بنده خدا با اینکه روز تعطیل رسمی هم بود، ولی خیلی راحت و سریع پیش رفت. برای تشییعش هم جمعیت خیلی زیادی اومده بودن. من مدتهاست نسبت به مرگ سر شدم و با خبر مرگ کسی احساس خاصی پیدا نمیکنم، ولی برای این بنده خدا هم شوکه شدم، هم بارها گریه کردم. یه چیزی که این مواقع اذیتم میکنه، اینه که چطور جلوی گریهی خودمو بگیرم. مثلا خواهرزادهش گریه نمیکنه، پسرش گریه نمیکنه، من که سالبهسال نمیدیدمش و نسبتمون انقدری دوره که اصلا نمیدونم چهکارهم هست، شرشر اشک میریزم. یهجورایی خجالت میکشم. تا حالا دو سه باری این موقعیت برام پیش اومده.
رفت و برگشت با مهندس، با موتور رفتم. مسیر رفت آروم میرفت، ولی برگشت مثل همیشه با سرعت و لاییکشان! رفت اصلا بهم حال نداد و خوش نگذشت و یهجوری انگار اصلا موتورسواری نکردم، ولی برگشت خیلی خوب بود :)) فهمیدم منم دستکمی از برادران گرام ندارم و الکی نباید بگم آره من مخالف این مدل رانندگی خطرناک هستم و فلان، چون معلومه که نیستم :| هروقت گزینهی موتور و ماشین همزمان وجود داشته باشه، من همیشه موتور رو انتخاب میکنم و دلیلش هم همین هیجانشه :)
- تاریخ : يكشنبه ۴ ارديبهشت ۰۱
- ساعت : ۱۳ : ۴۲
- نظرات [ ۴ ]