مونولوگ

‌‌

اسم مستعار نیاز دارم براش

 

امروز خواهرِ! یکی از بچه‌های کلینیک، کیک و گل آورده بود برای تولدش، داده و رفته بود. من از تو اتاقم صدای بچه‌ها رو می‌شنیدم که تولدش رو تبریک میگن و هی سربه‌سرش میذارن بابت خواهرش! فهمیدم همه جمع شدن و دارن عکس می‌گیرن. موقع ورود، کسی بجز همکار محبوبم :) منو ندیده بود و نمی‌دونست کلینیکم. بعد شنیدم بلند داره صدام می‌زنه و آخرشم اومد در اتاقم و گفت بیا تولده. رفتم و شمع فوت شد و بازم عکس گرفتن. موقع عکس، این همکار محبوبم کنار من وایستاد و دستشم انداخت دور گردنم. بالاخره فهمیدم نظرش نسبت بهم منفی نیست :))) بابا من خییییلی دیوونه‌م. خودم می‌دونم. این همه روز داشتم فکر می‌کردم این از من خوشش نمیاد. ظاهری و باطنی بسیار تفاوت داریم و خب من خیلی هم نچسبم و اینکه ایشون جزء معدود کسانیه که انقدر نظرش راجع به خودم برام مهمه. چون من کم حرف می‌زنم، باهام کم حرف می‌زنه و اینم از هوششه. با بقیه اینطوری نیست و بقیه هم اینطوری نیستن معمولا که بدونن با من دقیقا چه رفتاری بکنن. و همین کم‌صحبتی باعث شده نفهمم چه نظری راجع بهم داره. ولی امروز شمه‌هایی از نظر مساعد رو دیدم و البته هنوز هم مطمئن نیستم. می‌دونم الان واقعا رقت‌انگیز و دیوانه به نظر می‌رسم. اینم بگم قطعا دیر یا زود، ایشون هم مثل بسیاری آدم دیگه که توجه منو جلب کرده‌ن قبلا، توجه منو حداقل به طور نسبی از دست خواهد داد. این قطعیه چون خودمو می‌شناسم؛ با شناخت نقاط ضعف آدما، شخصیتشون برام تعدیل و به مرور معمولی میشه. ولی بذارین تا وقتی برام خاصه از همکاری باهاش ذوق کنم و بنویسم :)

خدا یه همکار مثل من قسمتتون کنه که بیاد انقد راجع بهتون خوب بنویسه و تعریف کنه ^_^

 

  • نظرات [ ۱ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan