مونولوگ

‌‌

حکایات بیمارستان

 

امروز بیمارستان اوضاع خوب پیش نرفت. روز اول به من گفتن یک ماه آموزشی داری. گفتم زیاده، احتمالا من زودتر راه میفتم. گفتن چه بهتر. همکارم که فعلا مربیمه، روز سوم کارو داد دستم و گفت معمولا تا دو هفته دست هیچ‌کس کار نمیدم من. بعد من رفتم سفر و بعد از سفر هم چهار روز پراکنده رفتم بیمارستان. امروز، روز هفتم، از سرعت عمل پایینم و اینکه هنوز مهارت کافی کسب نکرده‌م که از هفته‌ی بعد تنها برم شیفت شاکی بود و گفت امروز ناامیدش کردم. لابد از کسی که روز سوم کار داده دستش انتظار داشته امروز سریع و دقیق باشه، به سرعت و دقت خودش که هشت سال تجربه‌ی این کارو داره. تو بیمارستان بهش گفتم می‌دونم ناامیدش کرده‌م، ولی این مشکل فقط با تمرین و روزهای بیشتری اومدن حل میشه. گفت پس عید رو چیکار کنیم؟ نیروی قبل داره میره و از اول فروردین باید جایگزین داشته باشه. از صبح دارم بهش فکر می‌کنم. این تقصیر من نیست. مشکل من نیست. اصلا از اول قرارمون هم نبوده. من اول بهتر بودم و امروز از دیروز هم بیشتر گند زدم. کنارش تا حد مرگ استرس دارم و حتی گاهی نفسم بالا نمیاد که حرف بزنم. این حالت رو قبلا نداشتم و نمود جدیدی از استرسه یا شاید فقط کنار ایشون. من فقط هفت روز رفته‌م که اونم فقط دو روزش رو درست حسابی کار دادن دستم، دیروز و امروز. نمی‌دونم چطور رفتار کردم که ازم توقع داره، چون من موقع شروع همه‌ی شغل‌هام، در متواضعانه‌ترین وضعیت ممکنم. همه‌ش دارم میگم من بلد نیستم، مسلط نیستم، اوکی نیستم، راضی نیستم، احتیاج به تمرین دارم و... همیشه دست‌به‌عصا کار می‌کنم و عمل متهورانه‌ای ندارم که بقیه فکر کنن اوه، چه بااعتمادبه‌نفس، چه جرأت‌مند. واقعا ازش ناراحتم که با انتظاری که ازم داره و ابرازش کرده و بعد ازم ناامید شده و ابرازش کرده، منو تحت فشار میذاره. باید این هفت روز چیزی نمی‌گفت، باید میذاشت کامل از مهارتم مطمئن می‌شد و بعد در مورد زود یا دیر راه افتادنم قضاوت و انتظاراتش رو تنظیم می‌کرد. نباید احساس بی‌کفایتی بهم می‌داد، اونم وقتی نمی‌دونه از چند جهت دیگه دارم کشیده میشم.

خب، حرفامو زدم. احساس خودچلمنگ‌پنداریم کمتر شد و شاید بخوام برم باهاش حرف بزنم و بگم من اینم، سر یک هفته راه نیفتادم و مسئول احساسات تو هم نیستم. اگر ازم ناامید شدی پیش خودت نگهش دار، چون من اصلا قصد نداشتم که یک هفته‌ای راه بیفتم.

 

 

بعدا میام از خوبی‌هاشم میگم، چون خوبی هم زیاد داره :)

 

  • نظرات [ ۱ ]
مهتاب ‌‌
۲۵ اسفند ۰۰ , ۱۷:۰۵

بیمارستان کلا مدلش همینه. به دل نگیر :)

پاسخ :

نه این بیمارستان فرق داره :) همکارم پرسنل بیمارستان نیست، منم نیستم. روابط فیمابین ما و پرسنل بیمارستان حکایات جداگانه‌ای داره :))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan