گفتم "دارم به خانواده اصرار میکنم، ولی احتمال راضی شدنشون 0/000000000000000001% هست"
یکی میگه "جای امیدواریه😭" و منظورش اینه که برای اون احتمالش از این هم کمتره!
یکی دیگه میگه "تو میتووووونی😃"
یکی دیگم میگه "سوغاتی و کارت پستال یادتون نره!"
و من به این فکر میکنم که پس من باید از کجا شروع کنم؟ از کرهی مریخ؟
امروز یه کار تو یه بیمارستان تازه تأسیس تو یکی از شهرهای افغانستان بهمون پیشنهاد شده، اونجوری که شنیدم، شهر تقریبا میشه گفت مقر طالبانه و الان احتمالا داعش هم بهشون اضافه شده.
به خانواده میگم "منطقا اونها جایی رو میزنن که خودشون نباشن." منطقمو میکوبن تو سرم!
میگم "ابتدا به ساکن که نمیبرن منو رئیس بخشِ فلانِ بیمارستانِ بهمان کنن." میگن "برو، پاشو همین الان برو!" که معنیش میشه "جرأت داری یه دفعه دیگه حرفشو بزن!"
میگن "میخوای بری بچههای داعش و طالبان رو دنیا بیاری؟" میگم "اونجا یه شهره، مردم عادی توش زندگی میکنن بابا! همهشون که طالب و داعشی نیستن، تاااازه من نرم بچههای اونا دنیا نمیاد؟ من واسه خودم دارم میرم!" میگن "نکنه میخوای بری داعشی بشی؟😬"
و من هنوز دارم فکر میکنم پس زندگی کاری من کی شروع میشه و از کجا؟ مریخ؟
+ اگه چند سال قبل بود شاید تعداد صفرهای احتمال بالا نصف میشد، تو سال نود و شش منی که از همه جا بی خبرم، خبر شش هفت تا حملهی تروریستی رو دارم، بدترینهاشون انفجار کابل و شبیخون میرزااولنگ بود. الان حتی امنترین قسمتهای کشور مثل هرات هم از حملات و انفجارها در امان نیستن. با وجود همچین اخباری غیر طبیعی نیست که هر چی سعی میکنم متن سخنرانیم احساساتبرانگیز و ترغیبکننده باشه تا خانواده راضی بشن، موفق نمیشم!
+ واقعیتش اینه که خودم هم میترسم، بعد از میرزااولنگ خیلی هم میترسم. ولی اون شرایط رو ترجیح میدم.
+ ای خدایی که این چیزها برات چیزی نیست، نمیشه اون عددو در 100000000000000000000 ضرب کنی؟ :)
- تاریخ : چهارشنبه ۲۵ مرداد ۹۶
- ساعت : ۲۳ : ۲۵
- نظرات [ ۱۳ ]