از حدود هشتونیم صبح دوازده ساعت تقریبا بیوقفه فعالیت کردهم. شستن (لباس) و سابیدن (آشپزخونه) و جارو زدن و پختن (کیک) و پختن (کیک) و پختن (کیک) و هزار بار شستن (ظرف) و آشپزی و شستن (لباس) و تا زدن (لباس) و کمی هم پرستاربازی و سوزن! و سرم زدن و اینا. کف پام از ایستادن زیاد درد میکنه. اما خوووب بودم، چون بعد مدت خیلی زیادی داشتم چند مدل کیک میپختم. ولی وقتی برش زدم انرژیم ته کشید. یکی از کیکها کامل خمیر دراومده، یکی هم خیس میزنه، دوتای دیگه هم باز اونجوری که میخواستم نشده. الان ناراحتم بابت گندی که زدهم. حسم اینجوریه که انگار دنیا تموم شده و به آخر رسیده و من هیچوقت دیگه تو این کار موفق نمیشم. ولی خب حتی شما هم که نمیدونید من چقدر توانا یا ناتوان هستم، میدونین که این حرف چرت محضه.
خب، مهم نیست. گاهی تمام انرژی و وقتی که داری میذاری، ولی همچنان برای حصول نتیجه کافی نیست. این معنیش اینه که باید بری وقت و انرژی بخری، بیشتر بذاری تا بالاخره نتیجه بگیری :))
انصافا انصافه که همچین کیک خوشگلی (نوشابه دوست ندارم، آب معدنی لطفا) خمیر بشه؟ نمیدونم چرا واقعا این بار اینطوری شد. همیشه داخلش هم قشنگ لایه لایه درمیومد.
- تاریخ : جمعه ۲۲ ارديبهشت ۰۲
- ساعت : ۲۱ : ۱۵
- نظرات [ ۹ ]