امروز، بچهی آخری که تست میکردم خودشو از گریه هلاک کرد. شیر؟ نمیگرفت. پوشک؟ صبر کردم تا تعویضش کرد. بغل؟ آروم نمیشد. آخر خودم گرفتم رو دستم، به شکم، به یک حالتی که حس میکنم بچهها دوست دارن یا اینکه به درد ناشی از نفخشون کمک میکنه و بچه آرووووم شد... و منی که شب دو ساعت خوابیده بودم، کلافه بودم از این معطلی زیاد و دلم میخواست این بچهی آخر هم زودتر تموم بشه و زودترتر برم، یهو جهان، گِردم از چرخش ایستاد، زمین از مدار افتاد و زمان از حرکت، دوست داشتم اون لحظه کش بیاد و نوزاده همیشه آروم باشه. ولی چون نمیتونستم همزمان هم بغلش کنم، هم تست بگیرم، دادم به مادربزرگش و گفتم همونطوری که من گرفتهم نگهش داره، ولی تو دست ایشون باز شروع کرد به گریه و دوباره زمین و زمان و دنیا و همه چی شروع کرد تند تند چرخیدن و اصلا دیوانهوار معلق زدن :))
+ این قسمت رو هفتهی پیش نوشته بودم، حوصله و وقت پست کردنش پیش نیومد.
من و جیمجیم یه سوتیهای جالبی تو کار میدیم گاهی که خودمون با یادآوریشون از خنده غش میکنیم :)) ما مدارک رو تو پروندهی الکترونیک به نامهای خاصی ذخیره میکنیم. حالا می خوام سه تا سوتی که خیلی برامون جالب بوده تو این مسئله تعریف کنم. یکی از مدارک باید اسمش باشه "دستور تشکیل پرونده". یه روز اتفاقی جیمجیم کشف کرد که برای یکی از بیمارا نوشته "دستور تشکیل خانواده" 🤣🤣🤣 یکی دیکه از مدارک باید اسمش "تعهد سکونت در مشهد" باشه، که یکی نوشته بود "تعهد سکونت در منزل" 😆😅🤣 و یه فایل اکسل هم داریم که سنی که بیمار در اون عمل شده رو محاسبه و وارد میکنیم، من اسمشو گذاشته بودم "محاسبهی سن زمان تولد" 😆😆😆 عامل وسطی هنوز مشخص نیست، ولی جیمجیم میگه احتمالا اونه. از نظر درجهی جالب بودن من به ترتیب از زیاد به کم نوشتهم، ولی جیمجیم میگه محاسبهی سن زمان تولد خیلی جالبتر و سوتیتره!
- تاریخ : شنبه ۱۶ ارديبهشت ۰۲
- ساعت : ۱۰ : ۴۷
- نظرات [ ۲ ]