اومدیم سیزدهبهدر 😃 خونهی خواهرم، چون حیاط داره :) اول که شروع کردن به والیبال بازی کردن. با اینکه خیلی دوست دارم نرفتم. بعد که دو بار توپ رو شوت کردن خونهی همسایه زدن تو کار وسطنا =) که منم رفتم. بعد که از وسطنا خسته شدیم، گفتم شوتشوتی! بازی کنیم. شوتشوتی همون که دو نفر تو دو تا دروازه میایستن و سعی میکنن به هم گل بزنن. خب مشخصه منی که تو عمرم فوتبال بازی نکردهم، در مقابل مهندس و تهتغاری که هر هفته میرن فوتبال، حرفی برای گفتن ندارم. ولی بااینحال یه گل خیییلی قشنگ و مشتی زدم به تهتغاری 😃 و پنج شیش تا 🤭 شوتشم مهار کردم 😌 دیگه من استعدادی بودهام که سوختهام!
حانیه سادات بسیار بلا شده است! امشب اینجا داره به شدت آتیش میسوزونه. نه ماه و چند روزش بود که راه افتاد. الان ده ماه و نیمه است. یک پله رو میره :) خودش میره تو روروکش و میاد بیرون :)) نمیدونم بقیهی بچهها اینطوری هستن یا نه ولی من ندیدم تا حالا بچهی انقدی بره تو و بیاد بیرون. امشب خواهرم میگفت تازه روی روروکش میایسته، روی اون قسمتی که کلید داره و آهنگ میزنه؟ اونجا. مامانش میگه بار اول که دیدم رفته اونجا وایستاده، گفتم آففففرین، این همون دختریه که من میخواستم 😃 خود مامانش یک چیز پر شر و شور و جسوری بود که نگو. آقای از بچگی بهش میگفتن پلنگ بابا :)) دیگه بعد از ازدواجش تو خیلی از جنبهها آروم شد، ولی خب همچنان خیلی پرکاره و سر خودشو با هزار تا چیز شلوغ میکنه که من نمیدونم چطوری میرسه به این همه کار. پسرش، محمدحسین، بچهی آرومیه. ولی حانیه سادات از اول اول خیلی خیلی پرسروصدا و شلوغ بود. امشب میگفتن این بچه یک ثانیه هم آروم نیست، یک ثانیه هم نمیشینه و خیلی هم فضوله. یاد توصیف جیمجیم از خودم افتادم که میگه تو بیشفعال خالصی و میگه فضولی -_- آیندهی این بچه شبیه من نشه صلوات!
- تاریخ : شنبه ۱۲ فروردين ۰۲
- ساعت : ۱۹ : ۲۳
- نظرات [ ۶ ]