دلم تنننگ شده برای قهوه! فک کن، برای قهوه! سه روز روزه بودم تف به ریا. شنبه که تعطیل رسمی بود، جیمجیم کلینیک بود و منم رفتم حرم و بعدم پیش جیمجیم. حسابی غر زد که چرا روزه میای اینجا؟ دلش قهوه میخواست و هرچی اصرار کردم ننوشید به قول خودش. بعدشم که از پای کار کشوندمش بیرون و تااااا شب خیابون گز کردیم. افطار نیمرو خوردم با سیبزمینی سرخکرده. بعدم رفتیم خونههامون. دیروز و امروز هم صبحش که بیمارستان بودم، بعد میخوابیدم، بعد پا میشدم کمی با خونه ور میرفتم، بعد که میرسیدم کلینیک دیگه تقریبا افطار شده بود. و طبیعتا ساعتی نیست که کسی بخواد قهوه بخوره. فردا صبحم بیمارستانم. ولی ظهر باید برم کلینیک. بعد عصر با جیمجیم قهوه مینوشیم :) فرآیند نوشش! قهوه انگار از خود قهوه لذتبخشتره. تازه احتمالا نهار هم با هم بخوریم. ایتس ریلی گود :)
* عنوان: این سه روز جیمجیم به هر کی میرسید میگفت دخترمون دهن ماه رمضون... و بقیهی جملهش!
- تاریخ : دوشنبه ۱۷ بهمن ۰۱
- ساعت : ۲۲ : ۲۱
- نظرات [ ۱ ]