دیروز صبح که بیدار شدم داشتیم با مامان در مورد اینکه ظهر چی درست کنم حرف میزدیم که آقای از سر کار اومدن خونه. بیوقت بود و کمی نگران شدیم. دفعههای قبلی که اینطوری یهو برگشته بودن، یه بار مهندس تصادف کرده بود، یه بار تهتغاری انگشتشو دستگاه بریده بود و کلا خبرهای خوبی در جریان نبود. اومدن و گفتن یکی از اقوام از داربست افتاده. جوونه، یا بهتره بگم جوون بود. واسه همین مغزم میگفت آقای اومدن که با مامان برن عیادتش. ولی چند لحظه بعد گفتن که فوت کرده، درجا. بعدا فهمیدیم نه تنها درجا فوت کرده، بلکه سرش و دستش هم متلاشی شده بنده خدا. آه...
گفتن الان همه میان خونهی ما جمع بشن که از اینجا برن خونهی پدرش، به اصطلاح ما، پدرشو بشنوونن (شنواندن). این کار، یعنی دستهجمعی رفتن و اعلام خبر مرگ نزدیکان، رسمه بین ما. نمیدونم بقیه هم دارن یا نه. علتشم احتمالا اینه که بنده خدا اول شستش خبردار بشه که یه اتفاقی افتاده و آماده بشه، بعد بهش بگن و اینکه دورش هم شلوغ باشه که فشار بیش از حدی بهش نیاد. چند دقیقهای نگذشت که خواهرخانم و برادرخانمش، برادرش و چند نفر دیگه از اقوام اومدن. برادرش خبر نداشت هنوز و تو خونهی ما شنووندنش. طفلک، گریه میکرد و خودشو میزد و میگفت زهرا چیکار کنه حالا؟ زهرا دختر چهارپنج سالهی مرحومه. دختر بزرگش دبیرستانیه فکر کنم. البته از اونایی بود که در عین جوونی، بچهی بزرگ دارن. خواهرخانمش که اومد خبر داشت. انقدر گریه کرد و ضجه زد که نفسش گرفت و داشت پس میفتاد. من و بقیهی خانما هرکار کردیم نتونستیم ببریمش تو اتاق که لااقل لباسشو سبک کنیم. برادرش بغلش کرد برد تو اتاق. روزه هم بود، به زور روزهشو شکست یکی از خانما. هی میگفت فقط آقامیرزام نبود، من باهاش بزرگ شدم. جمعه بهم میگفت نگران نباشه، من برات جهیزیه میخرم. تو عقده الان. ای آه و دادوبیداد...
اول رفتن خونهی پدرش. بعد رفتن خونهی مادرخانمش. اونم مرحلهی سختی بود و میترسیدن، چون مشکل قلبی داره و تازه دیروز بیمارستان بوده. بعد هم رفتن خونهی خودش و اونجا هم که دیگه قیامت... واقعا چقدر سخته. صبح شوهرت، پدرت، پسرت از در بره بیرون، بره سر کار و چند ساعت بعد بیان بگن دیگه باهات حرف نمیزنه. دیگه هر حرفی داشتی و میخواستی بهش بزنی نمیتونی، نگه دار واسه قیامت. اگه میخواستی بغلش کنی، دیگه نمیتونی و بجاش میتونی زار بزنی. اگه باهاش قهر بودی، تا همیشه دلت بسوزه، چون دیگه نمیتونی آشتی کنی. اگه برنامهای برای روز مرد داشتی، دیگه هیچوقت نمیتونی پیادهش کنی...
امروز تشییع و دفنشه. سید رضا، فرزند سید امانالله.
- تاریخ : سه شنبه ۴ بهمن ۰۱
- ساعت : ۱۲ : ۵۲
- نظرات [ ۳ ]