دیروز میخواستم برم اتاق عمل، ولی نرفتم. بجاش با جیمجیم رفتیم بیرون. نمیدونم این خان چندمه، ولی لعنتی تموم نمیشه. باز یه بحثی داشتیم که کلی هم سر همدیگه داد زدیم. خوب بود که روی کوه بودیم و صدامون به کسی نمیرسید :) تا حالا زیاد با هم پیادهروی کردیم و بیرون رفتیم، ولی فقط و فقط یک بار بوده که توش بحث نبوده، همینجوری حرف زدیم و زدیم و زدیم که وقتمون تموم شده و هر کی رفته دنبال کارش. بقیهی دفعات نه اینکه یهو دعوامون بشه، بلکه از قبل یه موضوع مورداختلاف رو تعیین کردیم و رفتیم که دربارهش بحث کنیم، حلش کنیم و همیشه هم حل شده. هر دو صحبت کردن با هم رو دوست داریم و از بحث، یعنی درواقع شیوهای که بحث میکنیم هم خیلی خوشمون میاد. بحثهامون فرسودگی روانی نداره، قاعده داره، منطق داره، وقت میذاریم، همو قانع میکنیم، کلی دلیل میاریم، یک و دو و سه، مرحلهبندی میکنیم و جلو میریم، اصن یه چی میگم یه چی میشنوین. خلاصه ایجور صحبت و بحثی رو براتون آرزو میکنم :) تا به حال نبوده کسی که بتونم انقدر خوب پیشش راحت حرف بزنم، هر مدلی که میخوام، با هر ادبیات و کلماتی که میخوام، به هر ترتیبی که میخوام، و اونم همهشونو بفهمه و همون مدلی پاسخ تحویلم بده. درسته که میان من و ایشون، تفاوت از زمین تا آسمان است، ولی کدوم دو تا آدمی صددرصد با هم مچن؟ اصل اینه که اختلافات و تفاوتها رو بتونیم ببینیم، بپذیریم، حل کنیم و مسیرو هموار کنیم.
بعدش رفتیم یه کافهای که نهار بخوریم. گفت بریم دالیز، گفتم بریم کندل که تا حالا نرفتیم. در اصل واسه این گفتم که تو دالیز هم یکی از بدترین بحثهامونو داشتیم. ولی واقعا هر بحثی که میشه با خودم میگم این از همه بدتر بوده تا حالا، بعد میبینم نههههه، هنوز بحثهای سختتری هم مونده :| حالا دیشب که داشتیم جدا میشدیم گفت دیگه تموم شد، تقریبا همه چی رو به بحث گذاشتیم و فک نکنم مشکل جدیای دیگه وجود داشته باشه. نمیدونم، امیدوارم. خلاصه گفتم بریم کندل. گفت کندل جزء تحریمیهاست، ولی چون تو میگی بریم. یک پیتزای بدمزه من سفارش دادم، یک ساندویچ معمولی جیمجیم. یه چیپس (وایت فرایز) هم سفارش دادیم که به نظرم فقط همونش خوشمزه بود.
امروز روز آخر مرخصیمه. دارم میرم کلینیک دستگاهو بگیرم برای فرداصبح بیمارستان. اون همکار جدید هم قراره فردا بیاد باهام. امیدوارم همه چیز خوب پیش بره.
- تاریخ : دوشنبه ۲۱ آذر ۰۱
- ساعت : ۱۱ : ۱۱
- نظرات [ ۶ ]