چند روزه مرخصیام. شبا تا دیروقت بیدارم. صبحها راحت میخوابم. وسط روز گاهی میخوابم. یه شبم تا چهار صبح بیدار بودم. در اصل این مرخصی رو برای سفر به تهران گرفته بودم. نشد. و نخواستمم. حالا دارم بیشتاب این یک هفته رو زندگی میکنم. پنجشنبه رفته بودم کلینیک جیمجیمو ببینم. یکشنبه هم شاید برم اتاق عمل. قبلا هم رفتهم، ولی نه با این دکتر. روش این دکتر برای جراحی متفاوته و دوست دارم اینم ببینم. دیدن این جراحیها هیچ ربطی به کار من تو کلینیک نداره، من به خاطر کنجکاوی و علاقهی شخصیم میرم میبینم و البته اونام لطف میکنن که منو راه میدن. دفعهی قبل که رفته بودم دیدم سرپرستار داره با مترون فک کنم بحث میکنه سر استاژرایی که بدون استاد میان اتاق عمل و فقط به فکر مهر آخر هستن و الکی باعث شلوغی میشن. سعی کردم که به خودم نگیرم :)) این دفعه میخوام روپوش سبز اتاق عمل و کفش مخصوص یا دمپایی رو خودم ببرم که اونجا مزاحمتی ایجاد نکنم.
حدود یک ماه پیش، برای ایجاد تغییر تو زندگی روزمره، رفتم ایروبیک ثبتنام کردم. گفتم مشخص نیست که کی میتونم بیام، هروقت تونستم میام. گفت باشه. تا اینکه بالاخره چهارشنبهای که گذشت قسمت شد جلسهی اول رو برم. اولش خوب بود، ولی از وسطاش دیگه اصلا نمیتونستم با حرکاتشون هماهنگ بشم. خب آموزش نداده بود به من، بقیه بلد بودن و مثلا بیست تا حرکت رو پشت هم میرفتن. تازه آخر جلسه فهمیدم که اون تایمی که من رفتم شاگردزرنگای ایروبیکشون بودن و تایم بعدی معمولیا و ضعیفا. بهم گفت اگه سختته از فردا تایم ده رو بیا. ولی فرداش دیگه نرفتمممم :))) بابا کی حوووصله داره واقعا؟ اون روز نه و ربع شروع کرده بودیم، از نهونیم هر چند ثانیه نگاه میکردم که کی ده میشه =)) آخر جلسه مربی اومد گفت تو که نمیخوای لاغر کنی نه؟ یه برنامهی بدنسازی هم بگیر کار کن، خوبه. تو دلم گفتم باشه بذار من از این در برم بیرون، باز میرسم خدمتتون :))) تازه گفت امروزم خوب کار کردی ها! از اونجایی که جیمجیم معتقده من خیلی شیطونبلا* میباشم، ترجمهی حرف مربی اینه که درسته هیچی بلد نیستی و هِرِ ورزش رو از بِرِش تشخیص نمیدی، اما خب میتونی که پول بدنسازی هم بدی که 😌 از دیروز صبحم که پا شدم، حسابی همهی بدنم گرفته. میدونم با تکرار و تمرین خوب میشه، ولی بازم غلط کردی دختر که دیگه بری باشگاه، گفته باشم ها!
دیروز بعد از خیلی مدتها کیک پختم، کیک زبرا. برای جیمجیم هم بردم. انقدر وقت نداشتم این همه مدت که چند هفته قبل، خامهی قنادیم تاریخش گذشت و انداختم دور، بدون اینکه استفاده کنم. دلم هُرهُر میکنه که باز برم خامه بخرم و بزنم تو کار کیک دوباره. ولی مثل دخترای عاقل دارم صبر میکنم ببینم بعد از مرخصی هم وقتی میمونه که به این چیزا فکر کنم یا نه.
بازم داره تغییراتی تو کارم رخ میده. یه همکار جدید قراره به گروه بیمارستان اضافه بشه. باید برم مفصل راجع به کار با مدیر حرف بزنم.
* دیدین بعضی وقتا بقیه در حضور آدم با کنایه، ایما و اشاره یا در لفافه با هم حرف میزنن یا رفتار میکنن؟ من تقریبا منظور و حرف اصلی همه یا اکثر اینا رو میفهمم. چند بار فقط به جیمجیم گفتهم که متوجه شدهم؛ حالا یا خودم گفتهم یا اون واضح پرسیده ببینه فهمیدهم یا نه. بعد هر دفعه که میپرسه و میبینه من متوجه میشم، میگه تو هم خیلی شیطونبلایی ها :)) یه بار هم چند سال پیش یادمه تست نمیدونم چیچی بود که تو محل کارم همه زدیم. نمرهی EQی من خیلی بالا شد. بعد گفته بود که من توانایی بالایی تو خوندن زبان بدن و میمیک صورت و منظورهای نهفتهی افراد دارم! این اصلا چیزی نیست که کسی از رو ظاهر و واکنشهای من بفهمه. اون سال دکترمون که خیلی تعجب کرده بود و میگفت تو این تواناییت رو سرکوب میکنی. من نه بهش فکر میکنم، نه کاریش دارم اصلا. تازه من فکر میکردم که همهی آدما این منظورهای نهفته رو میفهمن. یعنی جدی جدی آدما موفق میشن اینطوری منظور خودشونو قایم کنن؟ من هنوزم فکر میکنم بقیه فقط رو نمیکنن که فهمیدن، مثل بیشتر وقتای من.
- تاریخ : جمعه ۱۸ آذر ۰۱
- ساعت : ۱۷ : ۰۹
- نظرات [ ۴ ]