مدتهاست حس کتاب خوندنم پریده. عنوان کتابها رو اینور و اونور میبینم و جذب میشم و درعینحال میدونم که نمیخونم. گاهی با علم به اینکه فقط انبار میکنم میخرم و گاهی هم نمیخرم. تیر بود که با جیمجیم رفته بودیم کادوی تولد میمالف رو از پردیس و شهر کتاب بخریم. ساربانسرگردانِ سیمین دانشور رو از پردیس و به دنبال قطعه ی گمشدهی شل سیلور استاین رو از شهر کتاب خریدم. دومی رو اول خوندم همونجا بعد خریدم 😁 ولی اولی رو دیروز باز کردم بخونم. از بس از تو اینستا دراومدم و رفتم تو واتساپ و بعد تلگرام و بعد روبیکا و وبلاگ هم که فراوان، خسته شدم. هر فیلمی باز کردم با کلافگی بستم. فیلمهای به ظاهر جذاب. همه چیز خیلی خستهکننده و حوصلهسربر شده. یه چیزی میخواستم معنادار. چشمم به ساربانسرگردان تو قفسه افتاد و فکر کردم باز میکنم و دو سه خط خونده نخونده میذارم سر جاش. ولی الان که دوسومش رو خوندهم و بین کارام با شوق میام سروقتش و با اکراه میبندمش تا به کارام برسم و دیشب که خواب داشت منو میبرد و مقاومت میکردم که فصلو حداقل تموم کنم، دیدم نه، انگار حس دارم، حس کتاب خوندن دارم و نمرده در من. شاید دورهایه. شاید به کتابش مربوطه. شاید به اینکه موضوع کتاب و اتفاقات جاری مرتبطه مربوطه. الان دوست دارم کاش جلد اولشم پیدا کنم، جزیرهی سرگردانی. هرجا میگردم ناموجوده و علتشو نمیدونم. فک کنم جلد سومم قرار بوده داشته باشه که نرسیده بهش. کاش میداشت. ولی کاغذی بودن کتاب هم یکی از علتاشه حتما. از گوشی و وسایل الکترونیکی خستهام. از منحصر شدن زندگیهامون، ارتباطاتمون، کنشهای اجتماعی، سیاسی و حتی خانوادگیمون به این صفحهی کفدستی گله دارم. یه زندگی واقعیتر لازمه. شایدم با تمام تلاشی که میکنم که از دوران عقب نباشم، که نشه یه وقتی بچهم چیزی از تکنولوژی بدونه که من نمیدونم (که اگه بچهای باشه اتفاقا این اتفاق ناگزیره)، شاید روح من و باقی روحهای خستهی زمونه، مال این زمونه نیستن. به سختی خودمونو به این عصر چهارمیخ کردیم، ولی تا نشونهای از عصر ارتباطات (عصر ارتباطات واقعیتر) بهمون میرسه روحمون پر میکشه میره. حتی یکی دو نسل قدیمتر رو هم غنیمت میبینیم. چمدونم. من که البته مال اون دورانهام نمیتونم باشم. اگرم بودم یه یاغی خاموش میشدم احتمالا که روحم ته پستو میپوسید. وای چقد دارم شعر و معر میبافم. بسه، شببخیر.
- تاریخ : جمعه ۱۵ مهر ۰۱
- ساعت : ۲۰ : ۴۵
- نظرات [ ۰ ]