جمعه تعطیل بود، ولی باید مامان مریض بود و جیمجیم هم قرار بود دستگاهو برام بیاره و از این بابت تعطیل واقعی حسابش نکردم. یکشنبه تعطیل بود، ولی خواهرام اومده بودن و زین حیث تعطیل واقعی نبود. امروز هم تعطیل بود، ولی مهمان از شهر دیگه داشتیم و اینکه دیگه اصلا تعطیل واقعی نبود. جمعهای که میاد هم اتفاقا تعطیله، ولی نمیدونم چرا صبح گفتم جمعه بریم بیرون و مامان گفتن باشه و حالا جمعه هم تعطیل واقعی نخواهد بود :') مدتها بود نه تنها چهار روز تعطیل تو یک هفته نداشتم، بلکه مدتهاست حتی جمعهها و تعطیلات رسمی هم نصف روز بیمارستان بودهم معمولا. حالا این هفته با چهار تا تعطیلی، باز هم شد هفتهی بدون تعطیلی :) ممکنه بگید خب بیرون رفتن هم تعطیلیه، مهمون هم تعطیلیه. ولی تعطیلی برای من یعنی تععععططططیییییلللللیییی از همه چی. اینکه اول روز هیچ کار ازپیشتعیینشدهای نداشته باشی و همینجور که زمان میگذره به دلخواه خودت بگی خب حالا این کارو میکنم و حالا اون کار. و بیشترشم البته به استراحت و خواب بگذره :))
مهمونها رو نمیشناسیم. دیروز از طرف یکی از اقوام از شهر دیگه برامون یه گونی بامیه آوردن. بابامم دعوتشون کرد امروز بیان خونه. از صبح به شستوشو و رفتوروب گذشت تا حدود یکونیم اومدن. بعد از نهار هم رفتن حرم و باز شب برمیگردن. امشب هم احتمالا خونهی ما خواهند بود. برام جالبه که بقیه اینطوری راحت میرن خونهی بقیه و میمونن. نمیگم بده، فقط میگم ما اصلا و عمرا اینطوری نیستیم.
چقدر این نوار مشکی روی مرورگر که میگه اتصال اینترنتی ندارید رو مخمه. میخوام بزنمش.
چند روز پیش مدیر اداری زنگ زد که برم اتاقش. راجع به قرارداد سال بعد که هنوز هفت ماه مونده برسیم بهش! حرف زدیم. گفتم حقوقم کمه، ساعتمم منفصله و اذیت میشم تو رفتوآمد. گفت نیروی جدید بیاد ساعتتو متصل میکنیم. ولی حقوق مال همه همینه. گفتم من اینو میخوام. گفت نمیشه. گفتم خداحافظ. گفت با رئیس صحبت میکنه. معلوم نیست افزایش حقوق رو قبول کنن یا نه. ولی قبول نکنن نمیرم. اینا روی چند سال رو من حساب کردن. میگم خب قرارداد یک ساله است. میگه درسته که کوتاهمدت میبندیم ولی ما روی نیروهامون برنامهریزی بلندمدت میکنیم. گفتم آره کوتاهمدت میبندین که اگه خواستین بگین برو بتونین، ولی ما اگه بخوایم بریم نباید بگیم، چون شما روی ما برنامهریزی کردین :/ کلا توی مکالمهی اون شب رک بودم و خودم بودم و حرفامو زدم. یه مورد اشتباه محاسباتی تو حقوق هم بهش گفتم که اول اصلا قبول نمیکرد، ولی آخر فهمید داره اشتباه حساب میکنه. جدیدا با خودم بیشتر حال میکنم. نیروی آروم و سربهزیر و سرمبهکارخودمبندی هستم تو کلینیک. آسه میرم آسه میام، کارمو میکنم، حاشیه ندارم. همیشه و همهجا همینطوری بودم. ولی به مرور دارم صحبت از حقوحقوقم رو هم یاد میگیرم. هرچی بیشتر میگذره بیشتر یاد میگیرم. البته خب خیلی از بچهمچههای این دورهی جدید اینا رو بایدیفالت رو ویندوزشون دارن. من دیگه دارم به میانسالی :دی میرسم و تازه کسبشون میکنم. ولی خودمو باهاشون مقایسه نمیکنم. من منم با شرایط خودم. اینا اکتسابات منه، اونام چالسا و اکتسابات خودشونو دارن.
هر ماه تصمیم میگیرم مدیریت مالی خوبی داشته باشم، ولی ناکام میمونم. فک کنم باید دیگه کمکم خشونتو وارد بازی کنم یهکم حساب کار بیاد دستم. البته میدونم بعد دو ماه که مثلا "مثلا" خرج نکردم، باز میزنه به سرم پاشم برم سفر همه رو به باد بدم :/ خب اینکه من یه قرون پسانداز نداشته باشم یعنی چه؟ آقای همهش همینو میگن و حسابی از دستم کفریان. خدایا مرا آدم بفرما.
مهر هم اومد، مهر، مهر، مهر... چقدر اسمش قشنگه دوست دارم یه دختر مهرماهی داشته باشم :)
- تاریخ : سه شنبه ۵ مهر ۰۱
- ساعت : ۱۷ : ۲۵
- نظرات [ ۳ ]