دیشب کلینیک بودیم که خبرش اومد مردم تو خیابون تجمع کردهن. من و جیمجیم رفتیم بیرون که ببینیم. دقیقا تو خیابون ما جمع شده بودن و شعار میدادن. برگشتیم کلینیک و جیمجیم هی میگفت کاش منم برم. آخرشم رفت و بعد نیم ساعتی اومد گفت همه رو متفرق کردهن. شیفت تموم شد و ۹ شب اومدیم بیرون که بریم سمت مترو. من بودم و میمالف. همین که پامونو گذاشتیم بیرون، دیدیم جمعیت دارن فرار میکنن میان سمت ما. یه آقایی هم گفت با چادر نرین تو جمعیت. اصلا با چادر نرین اینوری. ما هر دو چادری بودیم. برگشتیم دم در کلینیک. موقع شلوغیهای عصر یکی از بچهها که رفت خونه، گفت مترو رو بسته بودن. حدس میزدیم که الان هم بسته باشن. ولی یهکم صبر کردیم آرومتر بشه، بعد دوباره رفتیم سمت مترو.به سر خیابون رسیدیم باز یه دفعه کلی آدم بدوبدو اومدن سمت ما. نمیدونم صدای چی بود که میومد، احتمالا تیراندازی بود. من به چشمم اسلحه دست کسی ندیدم، ولی صدای شبیه شلیک میشنیدم، زیاد. شایدم خود معترضا ترقه درمیکردن، نمیدونم. این دفعه برنگشتیم، صبر کردیم همونجا یهکم بعد بازم به راهمون ادامه دادیم. به خاطر چادرمون از دو طرف میترسیدیم. رفتیم دیدیم کرکرهی مترو رو کلا کشیدهن. برگشتیم کلینیک و به یکی از همکارای آقا که ماشین داشت گفتیم ما رو برسونه. بنده خدا میگفت شیش ماهه این زیر درخته، اتفاقا امشب آوردمش بیرون. رفتیم خونهی میمالف و منم شب همونجا موندم. هردومون تا صبح ده بار از خواب بیدار شدیم. میمالف خواب بد میدید، ولی من نه، فقط بیدار میشدم فکر میکردم صبح شده و بیمارستان دیر شده. میدیدم تازه دوازدهه، یکه، دوئه، باز میخوابیدم. دیگه بالاخره اذان شد و نماز خوندم و رفتم بیمارستان. حرف خیلی زیاده. هرکی یه چیزی میگه. همه جا دارن دربارهی این اتفاقا بحث میکنن. دیشب به مامان زنگ زدم و گفتم اینطوری شده. میگن دیگه نرو سر کار :))) امروز انشاءالله میرسن مشهد. فک کنم دستوپامو با غلوزنجیر ببندن بندازنم تو اتاق که عصر نتونم برم کلینیک.
- تاریخ : چهارشنبه ۳۰ شهریور ۰۱
- ساعت : ۱۰ : ۵۴
- نظرات [ ۰ ]