دیروز ظهر، شیفتمون که تموم شد، میمالف گفت میخواد همون نزدیک کلینیک بره دکتر. چه دکتری؟ پزشک متخصص طب سنتی و درمانهای مکمل. گفتم عَهههههه! شی ژالب :) من همیشه دوست داشتم یه دکتری که بدونم دکتره و الکی نمیگه، طبعومزاجم و اینا رو تعیین کنه. گفت نمیدونم خانم دکتره این ساعت هست یا نه، من برای یه کار جانبی میرم. گفتم میام آدرسشو یاد بگیرم و با محیطش آشنا بشم و اگرم بود که چه بهتر. رفتیم و بود. منم رفتم که ویزیت بشم. گفت ببین اینایی که میگمو دوست داری یا نه. زنجبیل و ماست و دوغ و یه سری خوراکی دیگه. زبونمو نگاه کرد. ماسکمو درآوردم صورتمو نگاه کرد. تحملم نسبت به گرما و سرما رو پرسید. از خوابم پرسید. کابوس دارم ندارم رو پرسید. یه چند تا سوال دیگهم پرسید. بعد گفت پایهی اصلی وجودیت گرمه، ولی خشک هم هستی و باید زیاد آب بخوری. اگه زیاد آب بخوری پوستت از اینم شادابتر میشه. صفراوی هستی. زودخشمِ زودپشیمونی دیگه؟ گفتم زودخشم آره ولی پشیمون نه :) از کارام پشیمون نمیشم معمولا. گفت نه مثلا یه حرفی به یکی میزنه آدم، بعدا با خودش میگه کاش این حرفو نمیزدم. گفتم نه من معمولا با خودم میگم کاش چند تا بیشتر بهش میگفتم :))) خندید. گفت خب تفاوتهای فرهنگی و تربیتی هم یه چیزایی رو میپوشونه. مثلا بعضیا با خودشون میگن نه من باید حرف بزنم و حقمو بگیرم و... ولی شما قطعا گرمی. گفت دقیقا چیزایی که دوست داری رو باید بخوری و چیزایی که دوست نداری رو نباید بخوری. اینکه مامانت مجبورت میکنه زنجبیل بخوری برات بده. اینکه دوغ دوست داری خیلی هم برات خوبه. لواشک بخور، خاکشیر بخور، کاهوسکنجبین بخور، ماست بخور و... بعدم پرسید ناکامی تو زندگیت داشتی؟ سرش تو برگهش بود داشت مینوشت. هیچی نگفتم برگشت نگام کرد. گفتم آره، پارسال داداشم جدا شد. هر وقت با هرکی بحث به اینجا رسیده، همیشه منتظر بودم بگن داداشت جدا شده تو چته؟ دکتر گفت آخی. گفت گریهی بیدلیل هم داری؟ گفتم بله، گاهی. بالاخره یه دردی ازم بیرون کشیده بود :)) آخه از اول هرچی پرسید خوب بودم. گفت توصیه به بادکش و یه حجامت عام سبک تو تاریخ ۲۶ مهر میکنم و همینطور گرفتن رگ هول تو چند نوبت. گفت دردای روحی با جسم هم رابطهی تنگاتنگی دارن و با این کارا بهتر میشن. یه شربت سکنجبین برام نوشت و یه سافتژل عصارهی شمعدانی معطر. شمعدونیه بعد صبحونه است و امروز که خوردم تا ظهر فقط عطر آروغ میزدم :)))
بعد از اونجام با میمالف اومدیم بیرون و رفتیم یه ساندویچ چرررب پر پنیرررر زدیم بر بدن که هر چی طب سنتیه بشوره ببره :)) بعدم رفتیم مسجد بیمارستان نماز خوندیم و من یهکم خوابیدم و باز رفتیم سر کار. دیشب که برگشتم لباسامو انداختم ماشین، لپه و لوبیا خیس کردم، مرغ درآوردم از فریزر که امروز صبح برای اولین بار قیمه و قرمهسبزی با مرغ درست کنم. اذان صبح پاشدم. سه تا خورش، مرغ، قیمه، قرمهسبزی و یه عالمه برنج پختم که تا یه هفته غذا داشته باشیم 😁 ظرفای این چند روزم که جمع شده بود شستم. به مهندس هم گفتم هر وقت دیگه غذا میخوره، ظرفاشو بشوره که هی جمع نشه :| با اجازهتون کلهمو تو سینک ظرفشویی شستم 🙈 چون هی باید به غذا سر میزدم و وقت نداشتم. لباسامو اتو زدم. دوش گرفتم. کفشمو واکس زدم. دندونامو مسواک کردم. و به امید خدا از خونه زدم بیرون :)
تو کلینیک هم بچههام خوب بودن خدا رو شکر. عصر هم بهمون گفتن اگه موافق باشیم تعطیلات هفتهی بعد رو گروهی بریم کیش. شاید اقساطی، هنوز نمیدونم. امشب برم یهکم راجع به این فکر کنم ببینم چطوریاس.
- تاریخ : دوشنبه ۲۸ شهریور ۰۱
- ساعت : ۲۱ : ۲۶
- نظرات [ ۲ ]