مونولوگ

‌‌

تصور کن که می‌کوبد کسی بر در، که‌ای؟؟؟

از کلاس برگشتیم هرچی در زدیم باز نکردن. یعنی کسی خونه نبود. و ما در برف و بوران (بخوانید نم‌نم باران) پشت در ماندیم! چاره‌ای نداشتیم جز اینکه بریم خونه دایی. (خونه بغلی!)

یک ساعت اونجا بودیم که داداش زنگ زد. اون‌هام اومده بودن خونه ما و پشت در مونده بودن. ما هم دعوتشون کردیم به منزل دایی جان.

حدود یه ربع بیست دقیقه بعد، زنگ در رو زدن. خواهر جان بود با بره‌ی ناقلا و وروجک و مادرشوهرش که اومده بودن خونه‌ی ما و طبیعتا پشت در مونده بودن و طبیعتاتر اومده بودن اینور!

نیم ساعت بعد گوشیم زنگ خورد. دیدم داداش کوچیکه است و از خونه زنگ میزنه. (مجرم اصلی پشت در موندن ما) پرسید کجاییم و... پنج دقیقه بعد اونم پیش ما بود.

اندکی بعد مهندس از شهرستان رسید. ترمش تموم شده و بعد از سه هفته میومد خونه. اونم جلو جلو زنگ زدیم گفتیم بیا همینجا :)

سر سفره فهمیدیم که پدر و مادر گرام هم حرکت کردن به سمت منزل. چیه؟ فک میکنین اون‌هام هوار شدن رو سر خانواده‌ی دایی؟؟؟ خوب درست فکر کردین :)

زن‌دایی بنده خدا هر مهمون جدیدی وارد میشد یه چیزی به شام اضافه میکرد. دیشب شب آخر گروه ۱۳ برنامه دستپخت بود و مثل هر شب یه چالش جدید داشتن. ما هم به زن‌دایی میگفتیم شمام تو یه چالش شرکت کردین! و الحق که تبدیل غذای چهار نفره به غذای شونزده نفره یه چالش واقعیه...


+ چقد خوشحال شدم اونی که میخواستم تو دستپخت اول شد! ولی بنظرم جایزه‌اش خیلی متناسب مسابقه نبود...

  • نظرات [ ۵ ]
تبارک منصوری
۰۵ بهمن ۹۵ , ۱۰:۵۷
من اگه جای زن داییت بودم می نشستم وسط آشپزخونه زاااار می زدم :)))
واقعا کد بانوعه که تونست توی زمان کم از پسش بر بیاد.
حالا داداش کوچیکه درو چرا باز نمیکرد؟ 

پاسخ :

من که درو باز نمیکردم واسشون😂
آره زن‌داییم حرفه‌ایه ;)
داداشم قرار بود خونه باشه ولی نبود. بعدا اومده خونه دیده ما نیستیم :)
بانو. میم
۰۵ بهمن ۹۵ , ۱۴:۵۰
هیچ وقت نشد دستپخت رو کامل ببینم...
اوووه ماشالاااا 
.... چه کرده زن داییت... من بودم مینشستم زمین گریه میکردم‌‌....

پاسخ :

من تا هفته‌ی قبل نمیدونستم همچین برنامه‌ای وجود داره!!! فقط چند قسمتش رو دیدم :)
اگه من بودم اولین راهی که به ذهنم میرسید تخم‌مرغ بود!!! بعدشم سفارش...
ظاهرا نسل ما به همین راحتی تسلیم میشیم. زن‌دایی نیم‌نسل از ما بالاترن!
دچــ ــــار
۰۶ بهمن ۹۵ , ۱۰:۴۰
چقدر پست حس زندگی میداد :)
چقدر خونه ها امروز بوی زندگی نمیدن ... 

پاسخ :

اتفاقا آخرش میخواستم بگم این دورهمی‌ها گرچه کمتر شده، اما خیلی دلچسبه!
انگار حسی که میخواستم دقیقا منتقل شده :)
دچــ ــــار
۰۷ بهمن ۹۵ , ۰۸:۲۲
خب دیگه یکی از ترفندهای نوشتن اینه که  نتیجه گیری رو بذاریم بر عهده ی خواننده :)

پاسخ :

بله. باید چند تا ترفند یاد بگیرم!
جنجشک جنجشک
۱۹ بهمن ۹۵ , ۱۸:۱۷
خیلی خوب بود 

پاسخ :

ممنون
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan