مونولوگ

‌‌

بو

من یک مرض دارم به نام "بو". جدیدا باز عود کرده!
یک استادی داشتیم که با خانواده ساکن انگلیس بود ولی می‌آمد و به ما درس می‌داد. در همان حیطه‌ی تدریسش با سواد بود. به دانشجوها به چشم خنگ‌های حیف نون نگاه می‌کرد و این نگاه به طور مستقیم عنوان هم می‌شد. گاهی خیلی شیک ما را خنگ خطاب می‌کرد. جلوی مراجع و مریض با خاک یکسان می‌شدیم. من باکم نبود، حتی اگر مرا هم خنگ صدا می‌کرد (که نکرد) ناراحت نمی‌شدم. واقعا در برابر او خنگ بودیم. با من خوب تا می‌کرد. بفهمی نفهمی قبولم داشت البته. یک بار حتی یک سوتی علمی از او گرفته بودم، همینطور که منبع در دست کنار میزش ایستاده بودم بدون اینکه حتی بگوید درست می‌گویی یا اشتباه، گفت "چرا اینجا واستادی؟ برو بشین دیگه!" آن ور آبی‌ها را از خنگ هم خنگ‌تر می‌دانست. به ما می‌گفت "باز شما غنیمتین" و منظورش بچه‌های ایران بود. ملیتم را نمی‌دانست. خلاصه مثل پدران دو سه نسل قبل، که با فحش و پس‌گردنی محبتشان را بروز می‌دادند، ایشان هم الفاظ محبت‌آمیزشان، فحش‌های مؤدبانه‌ی مترادف کلمه‌ی خنگ بود!
از توصیف ایشان که بگذریم، به قسمت مرتبط با بیماری بنده می‌رسیم. ما گروه ما قبل آخر بازنشگستی ایشان بودیم که واحد کارآموزی بهداشت مادر و کودک را با ایشان می‌گذراندیم. ایشان بسیار بسیار بسیار زیاد روی "بوی عرق" حساس بودند. طوری که بچه‌های ترم‌های بالاتر، قبل از شروع کارآموزی با این استاد، بهمان گوشزد کردند که حتما و تحت هر شرایطی هر روز دوش بگیریم. چون مثل ... بو می‌کشد و اگر بویی حس کند، آبروی طرف را بی رو درواسی می‌ریزد! ما هم این پند مهم را به گوش گرفتیم، بعضا علاوه بر آن تمهیدات ویژه‌تری نیز به کار می‌گرفتند! صبح به صبح با عطر و ادکلن دوش می گرفتند و می آمدند. اما باز هم از این مصیبت جان سالم (بخوانید آبروی سالم) به در نبردیم! یک روز شلوغ، در یکی از اتاق‌های بسیار کوچک مرکز بهداشت، ما پنج نفر دانشجو به همراه یکی دو تا مریض و یک یا دو کارمند و استاد دور خودمان می‌چرخیدیم. که استاد شروع کرد به پیف‌پیف! که "خجالتم خوب چیزیه!" مریض نزدیک استاد به خودش گرفت. استاد هم گفت "با شما نیستم، اونی که باید بفهمه، فهمید!" و ما پنج دانشجو که هیچ‌کدام نفهمیده بودیم، هاج و واج به هم نگاه می‌کردیم! شخصیتمان خرد شد، خرد! و ایشان همچنان به پیف‌پوف خود ادامه دادند تا یکی از کارمندان اسپری خوشبو کننده آورد و فضا را معطر کرد. از آن زمان فوبیای "بو" گرفتم! دائما در ترس و استرس بودم که مبادا بوی عرق بدهم و کسی آن را حس کند. از عطر و ادکلن استفاده نمی‌کنم و این بر ترسم می‌افزود! می‌شد که بلافاصله پس از استحمام احساس می‌کردم بوی شدید عرق می‌دهم! کاملا به سرم زده بود. گذشت و گذشت، ترس کم‌رنگ شد ولی از بین نرفت. گاه‌گاه هم دوباره با شدت می‌زند بیرون. آن روز در درمانگاه دکتر منشی را صدا زد و گفت "اینجا بوی عرق می‌دهد" و خواست اسپری بزند، و باز شد آنچه شد! اتاق‌هایمان جداست، اما درِ بین اتاق‌ها باز است، هزار تا مریض می‌آید و می‌رود و نمی‌دانم چرا من دیوانه بدون هیچ دلیلی باید به خودم بگیرم؟ عادت استحمام روزانه، شده روزی دو بار و هنوز حالم خوب نیست. مانتوی مشکی نویی که فقط سه ماه از پوشیدنش می گذرد، از فرط شستشو رنگش به سفید می‌زند و حالا با این وضع احتمالا به شستشوی روزانه برسد. قطعا وسواس نیست، این فوبیاست که دارد تبدیل می‌شود به وسواس! البته اگر در این سه سال نشده باشد! دلم می‌خواهد یک نفر پیدا میشد در همان صحنه‌ای که استارت این وضع زده شد، برمی‌گشت و به استاد می‌گفت "بیشعور!" فقط همین‌قدر، بدون توضیح اضافه. حالا احتمالا طبق برنامه‌اش در حال تکمیل زبان آلمانی‌اش است و من امیدوارم آنقدر خنگ‌بازی دربیاورد تا معلم زبانش برگردد و به فارسی بهش بگوید "بیشعورِ خنگ" :)
  • نظرات [ ۷ ]

یا فاطر بحق فاطمه...

بره ناقلا وویس فرستاده تو گروه خواهر برادرا "عید شما مبارک؛ سلامت باشین!!!" انقد قشنگ گفته :) (لابد به گوش من قشنگه!) می‌خواستم به عنوان پست تبریک عید بذارم اینجا، ولی سیو نمی‌شد. به مامانش گفتم اول ضبط کنه بعد بفرسته. دیگه هر کاری کرد خواهرم، نگفت که نگفت! بعد پیام داده "با زور مگس‌کش!!! اینو گفته: "چرا دندون رو جیگر نمیذاری؟!؟😆"" با وجود اینکه بسسسیار دوستش می‌دارم، گفتم "بذا بیام دندوناتو دونه دونه می‌کشم تا بفهمی دندون رو جیگر میذارم یا نه! :)"

بعله. ما انقد همدیگه رو دوست داریم و من و عسل هم که دیگه آخر لطافت و خوش‌رفتاری با بچه‌ایم :)


یک لوکیشن قشنگ:

من تو آشپزخونه کنار اوپن در حال خوردن شیرینی و چایی.

آقای جان تو هال کنار اوپن در حال خوردن شیرینی و چایی.

شیرینی مجزا، چایی مشترک 😂😂😂 :) دیگه آقای جانن دیگه دیگه :)



عید فطر خیلی خوبه، مبارکمون باشه :)


+نفهمیدم چطور تاریخ یه روز کم شد!؟!

عکس

چیزی که در این تصویر می‌بینید، لاین موتورسوارهای شهر ماست که متأسفانه گاهی اتوبوس‌های BRT قانون رو زیر پا گذاشته و ازش عبور می‌کنن! می‌خواستم مثلا از حرم عکس بگیرم، اصلا معلوم نیست!


ایشون هم شاسخین هدهد می‌باشند که بنده عمل جراحی پیوند مو (از یه خرس دیگه) روش انجام دادم و خدا رو شکر پیوند هم کاملا گرفته و جای نگرانی نیست. هم اهداکننده و هم گیرنده از عمل راضی بودن و الان حالشون خوبه.


بهشون گفتن شما زیبا هستین :)


بدون شرح!


عیدتونم مو+با+رک :)


تنفس

هشدار! این پست شامل غرغر فراوان است!

حقیقتش خسته شدم، مامان و آقای، هر کاری داشته باشن منو صدا میزنن. می‌دونم و بارها هم بهم گفتن، آدما معمولا از کسی کمک میخوان که بی منت‌تر کارشونو انجام بده، منم سعی میکنم اینطوری باشم، ولی خیلی هم موفق نیستم. بعضی وقت‌ها از بس پشت سر هم اسممو صدا میزنن، به مامان اعتراض می‌کنم و میگم انگار فقط اسم منو بلدن و اسم بقیه یادشون رفته. میگه "خوب چیکار کنم؟ به کی بگم؟" والا بجز من پنج تا بچه‌ی دیگه‌ام دارن که دو یا گاهی سه تاشون خونه‌ان. ولی در واقع کسی که باید صدا بزنن منم! علاوه بر دلیلی که گفتم، چون دخترم. پسرا معمولا سر به هوان و کارو یا نصفه انجام میدن یا با غرغر. وقتی هم یه کاری رو به اونا میگن اغلب اوقات مجبور میشم برم خودم انجام بدم. چون هیچی بلد نیستن! هدهد هم که پسر نیست از من بزرگتره و بنابراین بین من و اون مسلما من گزینه‌ی مناسب‌تری هستم برای انجام امور. البته بگم کارهای درشت خونه تقسیم شده است و هفته‌ای در گردش بین من و هدهد، ولی اون قدر کار ریز تقسیم نشده وجود داره که یه نفر مستقل براش لازمه، و خوب همه‌اش به عهده‌ی منه. بعضی از این کارا واقعا اعصابمو بهم میریزه. مثلا: مامان داره تو هال تلویزیون می‌بینه، داداشم تو هال نشسته با گوشیش ور میره و من تو اتاق دراز کشیدم. مامان منو صدا می‌کنه برم پیشش، بعد میگه "برو از تو اتاق، از تو کیفم پول بیار بده به داداشت که بره نونوایی!!!" خوب مادر من چرا به خودش نمیگی بره پول برداره؟ یعنی نمی‌تونه از تو کیفت پول برداره خوب؟ یا اصلا چرا منو صدا میزنی بیام تو هال بعد برگردم برم از اتاق پول بیارم؟ از همونجا بگو پول بیار دیگه! یا فاجعه‌تر از این! یکی از وسیله‌های برادران منظم بنده گم میشه، کل منزل باید بسیج بشن اون وسیله رو پیدا کنن. حالا اگه فقط گشتن باشه یه چیزی! از من شاکی میشن که چرا اون وسیله پیدا نیست!!! برادران چش‌سفید هم میگن "گذاشته بودم همینجا وسط خونه، شما خونه رو جمع کردین گم شده دیگه!!!" خب آخه بیشعور چرا میذاری وسط خونه که بعد ما جمعش کنیم که بعد گم و گور بشه؟ ضمن اینکه من تقریبا هیچ‌وقت یادم نمیره چی رو کجا گذاشتم و چیزایی رو هم که گم می‌کنن، خودشون یه غلطی کردن! ای خدا صبرم بده :( اینم بگم منم کم غر نمی‌زنم ها! از بین تمام بچه‌ها من بیشترین اختلاف نظر رو با پدر و مادرم دارم و بیشترین بحث‌ها رو من باهاشون می‌کنم. ولی از اونجایی که فوق‌العاده بی‌کینه‌ام، حتی اگه بحث شدید هم باشه و ازم ناراحت هم باشن، بازم منو برای صدا زدن ترجیح میدن. از بس من دختر خوبیم :) در عین حال که حرف‌گوش‌کنم، حرف‌گوش‌نکن هم هستم! نصف کارایی که به من مربوط نیست رو راحت قبول می‌کنم و انجام میدم، نصف دیگه‌شونو چون مخالفم معمولا، بحث‌های زنجیره‌ای می‌کنم تا کوتاه بیان، اگرم نیان بالاخره باید حرفمو زده باشم دیگه، کارایی هم که برای خودمه معمولا حرف هم حرف خودمه.
یه غر دیگه‌ام بزنم و بخوابم. چرا همسایه‌ها انقد بی‌ملاحظه‌ان؟ نمی‌دونن من تو حیاط خوابیدم انقد صدای تلویزیونشون بلنده و بچه‌هاشون جیغ و ویغ می‌کنن؟ این موتورا چی میگن این موقع شب هی فرت و فرت رد میشن؟ اصلا این پشه‌ها چرا خلق شدن؟ اصلا مگه پشه‌ها تابستونا قشلاق نمیرن؟ چرا یکی پیدا نمیشه دلش واسه من بسوزه برام پشه‌بند بزنه؟

+دوستان اشاره میکنن پشه‌ها تابستونا باید ییلاق برن نه قشلاق! من که میگم قشلاق میرن، مگه نه اینه که با گرم شدن هوا زیاد میشن؟ پس باید برن جای گرم که میشه همون قشلاق :)

من و دخانیات

× به نظرت ما انقد با این داروها سر و کار داریم، بالاخره وسوسه نمی‌شیم امتحانشون کنیم؟
+ نه. چون داریم آثار سوءش رو جلو چشامون می‌بینیم!
× من که چیزی نمی‌بینم. همه‌شون خیلی هم سرحال و قبراقن، کسی هم ندونه اصلا متوجه نمیشه😆
+ خوب چیزی نداره که بخوایم جذبش بشیم!
× O_O
+ خوب تو قبلا در معرضش بودی و امتحان نکردی، پس الانم وسوسه نمیشی.
× نبودم در معرضش.
+ هیچ‌کس دور و برت مواد استفاده نمی‌کرده؟
× نه!!!
+ سیگار؟
× نه!!!
+ الکل؟
× نهههههه!!!
+ قلیون؟؟؟
× نه!!!
+ O_O حتی قلیون هم؟
× من تا حالا از نزدیک قلیون ندیدم😅 نزدیک‌ترین فاصله‌ام وقتایی بوده که رفتیم بیرون شهر، تو بساط مردم دیدم! تنها کسی که میاد خونه‌ی ما و سیگار می‌کشه، هر هفت هشت سال یه بار گذرش به ما میفته!
+ من می‌رفتم دانشگاه، دوستام مثل چی سیگار دود می‌کردن و مشروب می‌خوردن!

× همکار
+ بنده

یک اشتباه فاحش: + همکارم هستن، × بنده هستم!!!!!

= آیا درجه‌ی مصونیت من و همکارم در برابر مواد افیونی و روانگردان یکسان است؟
Designed By Erfan Powered by Bayan