خواب دیدم اومدم وبلاگ، یکی از بلاگرا نوشته بود:
حرکتی که من در گذشته در نقطهی A شروع کردم، مشخصا قرار بوده به امروز، نقطهی B، ختم بشه؛ مگر اینکه من در بین مسیر با صرف انرژی مسیر رو منحرف کرده باشم که نکردم.
منظور اون بلاگر رو هم در خواب اینگونه برداشت کردم که ما بعد از ازدواج همانی خواهیم بود که در تمام این سالها از خودمون ساختیم و قرار نیست به صرف خواستن اینکه خوب باشیم، بهتر از خود واقعیمون عمل کنیم و ایراداتمون مخفی بمونن و بروز نکنن.
روحم به جای بقیه فکر میکنه، حرف میزنه و بعد برداشتش از حرف اون طرف رو هم تحلیل میکنه!
البته الان مطمئن نیستم واقعا خواب بوده یا نه!!! کسی هست ادعای مالکیت جملهی فوق رو داشته باشه؟ :)
سر سفرهی صبحونه، من حلوا میخوردم با نون و چایی. چند لقمه که خوردم دیدم خیلی شیرینه، یهکم پنیر هم رو نون و حلوام مالیدم. سرمو بلند کردم که لقمه رو بخورم، اول لبخند و نگاه مامانو دیدم، بعد نگاه کجکی و لبخند آقای، بعد سرمو چرخوندم دیدم دایی هم که کنارم نشسته میخنده و زل زده بهم، بعد به هدهد که نگاه کردم دیگه نتونستم خودمم جلوی خندهمو بگیرم. از اول همه داشتن در سکوت به فرآیند تولید صبحانهی ترکیبی من نگاه میکردن و من نمیدونستم! بابا خب ندیدبدیدا! چیه مگه حلوا و پنیر؟؟؟
- تاریخ : جمعه ۲۳ شهریور ۹۷
- ساعت : ۱۱ : ۴۶
- نظرات [ ۱۲ ]