مونولوگ

‌‌

سپاس خدایی که شب را آفرید

می‌نویسم:

_ شستن یخچال
_ شستن حمام و دستشویی
_ سفید کردن کتری
_ دوختن روکش بالش مامان و خودم

و روکش بالش مامان را برمی‌دارم و قایم می‌کنم تا یاد مامان نیفتد و شبانه شروع به دوخت‌ودوز نکند.
بعد هم کاغذ چسبناک! را که کارهای اضافه بر سازمانِ فرداست، به جای چسباندن به یخچال، می‌گذارم داخل کشویم تا احیانا هدهد فکر نکند دارم کارهای کرده و نکرده‌ام را به رخش می‌کشم.
از هدهد دلخورم، با اینکه من کار بیرون می‌کنم، کار خانه هم بیشتر با من است. از دوران عقد متنفرم. وقتی خواهر و برادر دیگرم هم عقد بودند متنفر بودم. از معلق بودن متنفرم، تکلیف باید یکسره مشخص باشد.
به این فکر می‌کنم که بدجور دارم صبور می‌شوم. نه اینکه صبرم زیاد شده باشد، بلکه بدجور صبر می‌کنم. حرف‌هایم را می‌خورم، چون مامان از تیمار بیمار بینهایت خسته است. از کارهای خانه، از همکار نداشتن، از کم‌توجهی و از درد معده‌ی ظاهرا عصبی خسته است. و من از بی‌توجهی هدهد، صداها و صحبت‌های مداوم درون خانه که شاید از نظر دیگران مهم نباشد ولی من را دیوانه می‌کند، از حرف‌های آزاردهنده‌ی بی‌منظوری که از مهمان می‌شنوم، از فشاری که از بیرون خانه با خودم حمل می‌کنم، از اینکه ثانیه‌ای خلوت ندارم، از اینکه احدالناسی پای درددلم نمی‌نشیند و اگر بنشیند من لال می‌شوم، از تمام این‌ها بغض می‌کنم. به این می‌گویند صبر بد که نتیجه‌ی تحمل کم است. صبری که موقع تند و تند ظرف شستن قبل از سرکار رفتن لبریز می‌شود و ناخودآگاه از چشم‌هایم می‌ریزد و سپس به تندی شسته می‌شود. اگر گاهی هم میشد از این حرف‌ها به مامان زد، حالا نمی‌شود.
احتمالا به زودی از کارم بیرون بیایم، به خاطر مامان و به خاطر چیزهای دیگر. و می‌دانم این شرایط را سخت‌تر خواهد کرد.
واقعا برایم شرم‌آور است، خجالت می‌کشم که بگویم بابت اینکه زیاد کار می‌کنم و زیاد حرف‌ها را حلاجی می‌کنم گریه کرده‌ام، ولی کرده‌ام.
امشب نشسته‌ام اینجا و گریه کرده‌ام و با اینکه دلم در آشپزخانه بود، ظرف‌ها را به فردا حواله داده‌ام.

هه، من تجسم آیه‌ی "و خلق الانسان ضعیفا" هستم، والسلام

  • ادامه مطلب
Designed By Erfan Powered by Bayan