مونولوگ

‌‌

طومار خونم اومده پایین :)


رسیدم خونه و اومدم تو و سریع کیف و کفش و چادر رو کندم و انداختم دور! (گذاشتم تو جاکفشی و رو جالباسی) بعد همون‌طور فرفره‌طور بدون توقف و لحظه‌ای نشستن رفتم سراغ لباس عوض کردن و دست شستن و نهار و فلان، چون باید دوباره خیلی زود می‌اومدم بیرون. در طی مسیر چشمم به یه تراول صدی خورد، همچنان که داشتم بدوبدو به کارام می‌رسیدم گفتم "ماآآن این تراول مال کیه رو میز؟" مادر پوکرفیسانه! پرسیدن "چطور؟" گفتم "من می‌خوامش!" و مادر که جمله‌ی "پول لازم دارم" خیلی براش آشناست، فک کنم تو دلش می‌خواست بگه "خدایا اینو شفا بده". نمی‌دونم واقعا چه سریه، همیشه دقیقا سه چهار روز و مورد بوده یک روز قبل از دریافت حقوق، به صورت ضروری نیازمند پول میشم و اجبارا از خواهری [یک خواهر]، برادری [یک برادر]، پدری [یک پدر]، مادری [یک مادر] مقروض! وااااقعا تا الان به راز مخفی پشت این ماجرا پی نبردم، لطفا کارآگاهان محترم رسیدگی کنن.
حالا پول واسه چی می‌خوام؟ دادم دکتر برام آزمایشات چکاپ کامل نوشته، دفترچه هم ندارم. دعا کنین زیر دویست بشه، اگه دعا کنین زیر صد بشه که دیگه خیلی ممنون میشم :))))
مامان اصرار دارن که لازم نیست چکاپ بدم. میگن "مگه چیکاری که می‌خوای آزمایش بدی؟" خودم فکر می‌کنم کم‌خونی و احتمالا هیپوتیروئیدی و به احتمال زیاد بهم‌ریختگی هورمونی دارم، ولی اگه هیچی هم نباشه بازم نمیشه گفت لازم نیست، اسمش روشه چه‌کاپ! خخخخ بیربط هم حرفای خودتونه :/ هدهد هم میگه "تو سندردم دانشجوی پزشکی داری!" این یه مرضه که میگن دانشجوهای پزشکی و پیراپزشکی در حین تحصیل با هر بیماری جدیدی آشنا میشن فی‌الفور تو بدن خودشون دنبال علائمش می‌گردن و پیداشون هم می‌کنن!!! مثلا گاهی میشه که یه دانشجو همزمان هم سرطان می‌گیره، هم کیست، هم انفارکتوس قلبی، هم دررفتگی مفصل هیپ، هم دیافراگمش سوراخ شده، هم افسردگی حاد گرفته و هم... من اینجوری نبودم و نیستم ولی هدهد میخواد بهم تلقین کنه که هستم. یادش بخیر، دکتر مجرد که داشت در مورد چین سیمیان یا میمونی تو منگولیسم و سندروم فریاد گربه توضیح میداد من ناخودآگاه به کف دستم نگاه کردم، ایشون هم برگشت گفت که "چرا نگاه کردی؟ نکنه فک کردی شاید منگول باشی؟ به این میگن سندروم دانشجوی پزشکی، وگرنه شک نمی‌کردی که تو هم چین سیمیان داری یا نه!" حالا هی من میگم ناخودآگاه بود و فقط می‌خواستم اعداد ۸۱۱۸ رو کف دستام ببینم و اصلا به منگولیسم فکر نکرده بودم، اما ایشون همچنان با اصرار می‌خواست منو منگول کنه :||

یه چیز جالب دیگه هم از این دکتر "مجرد" یادم اومدم بگم براتون. ایشون جوون و قدبلند و خوش‌تیپ بود، اما متاهل! و هرجا می‌نشست و پا میشد به این موضوع اشاره‌ی مستقیم و غیرمستقیم می‌کرد 😂😂😂. مثلا می‌گفت "خواهر خانم منم ماماست!" یا بچه‌ی پنج ساله‌شو با خودش می‌آورد سر کلاس!! خلاصه اساتید جوون و خوش‌تیپ به خودی خود مشکل داشتن، چه برسه فامیلشونم مجرد باشه! :))))


الان سرکارم نشستم و دارم فکر می‌کنم و نقشه می‌ریزم که موقع برگشتن به خانه چگونه بدون زدن من‌کارت سوار BRT شوم، جوری که صاحابش مرا نبیند! چرا؟
هفته‌ی پیش ایرانسل زنگ زد و گفت "می‌خوام واست سیم‌کارت NFC بیارم، کجایی؟" گفتم "خونه‌ام." روز عید فطر برداشت آورد! منم گذاشتم تو کشوم گفتم حالا سر فرصت عوضش می‌کنم. دیروز بهم پیام داد و گفت "سیم‌کارتتو مجانی NFC کردم، چرا نمیذاری تو گوشیت؟" و بعد از یک ساعت خطم قطع شد! شب که اومدم خونه مجبور شدم وقت گیر بیارم! و سیم رو عوض کنم. بعد هم کیپاد نصب کردم و ایشون هم دو تومن بهم جایزه داد ^_^ امروز صبح از اون دو تومن دو تا کارت BRT زدم با گوشیم، شد ۱۰۰۰. رفتم خونه داشتم نهار می‌خوردم که دختر همسایه اومد دم در و گفت "من‌کارت خالی دارین امانت بدین بهم؟" (O_o o_O جل الخالق! سیب‌زمینی و پیاز قرضی دیده بودیم، من‌کارت قرضی ندیده بودیم!!) مامان گفتن "دخترم داره ولی الان میخواد بره بیرون لازم داره" اونم رفت. مامان برگشتن تو خونه و بهم گفتن. منم گفتم که امروز با گوشیم کارت زدم و برای عصرم هم دارم، من‌کارتمو ببرین بهش بدین. بعدا خودم اومدم سوار اتوبوس بشم نگاه می‌کنم دفعه‌ی آخری به جای پونصد، هزار تومن کسر کرده! و الان من برای برگشتم کارت ندارم :| پول نقد هم ندارم :| اصلا چرا باید داشته باشم؟ اشتباها دو تا کارت زدم و بنابراین یه بار باید مجانی سوار شم :) شرعا و عرفا و قانونا صحیح است! اما من حوصله‌ی توضیح به بابامن‌کارتی رو ندارم! فلذا یه راهی پیدا می‌کنم و قایمکی سوار میشم ^_^

اصلا معلوم نیست سه‌شنبه‌ی شارژرانه‌ای داشتم؟ قشنگ شارژم الان! سه‌شنبه‌ها صبح میریم یه شهر نزدیک مشهد، تو مسیر رفت و برگشت خانم دکتر و راننده ایییینقدر به اوضاع سیاسی، فرهنگی، مذهبی و کلا همممه چی غر میزنن که حقیقتا حالم بهم می‌خوره، ولی خوب تحمل می‌کنم. امروز اصلا تو مسیر رفت و برگشت هیچ حرفی نزدن و من خیلی حالم خوبه :) نمی‌دونم واقعا، چطور با این همه انرژی منفی زندگی می‌کنن اینا؟ خودشون حالشون بد نمیشه؟


  • نظرات [ ۳ ]
مریــــ ـــــم
۲۹ خرداد ۹۷ , ۲۰:۰۱
تو خسته نشدی اینقد نوشتی؟
حقیقا من خسته نشدم که خوندمشون

پاسخ :

خسته نمیشم از نوشتن، ولی زده چرا، زیاااااد!
حقیقتا ایول :)
س _ پور اسد
۲۹ خرداد ۹۷ , ۲۱:۳۹
سلام و سلامتی برقرار
- معجون عسل و سیاه دانه بخور :) برای همه جور ضعفی ؟ خوبه ...
وفقکم

پاسخ :

علیک سلام و سلامت باشین :)
سیاه‌دانه چیه؟ 🤔 آخه از اینجور چیزا نمی‌خوریم ما اصلا.
ضعیف نیستم، ولی شاید خوردنش خوب باشه :)
سرچ می‌کنم، ممنونم :)
س _ پور اسد
۲۹ خرداد ۹۷ , ۲۳:۲۳
سلام مجدد
چون گفتید "جستجو" می کنید از توضیح صرفنظر شد .. ولی اگر نتایج تحقیق مثبت بود اطلاع رسانی کنید :))... زنده باشید
وفقکم ...
#
_ طب الصادق
_ طب الرضا
_ طب گیاهی

پاسخ :

نههههه! این کتابا رو ندارم، یه "جستجوی" دو دقیقه‌ای دو اینترنت می‌کنم :))))
"جستجوی" سی ثانیه‌ای دیشبم نتیجه‌اش این بود که یه دونه‌ی سیاهه! و پیامبر گفتن که شفای هرچیزی بجز مرگه!! یعنی تو مایه‌های سوره‌ی حمد؟!
اگه خریدم اونوقت نحوه ی استفاده‌ش رو هم "جستجو" می‌کنم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan