مونولوگ

‌‌

شای؟


یکی از دوستام جدیدا اومده تو همین درمانگاهی که من هستم. وقتی من نبودم با همکارا نشستن درباره‌ی من حرف زدن. از اونجایی که تو این یک سال و خورده‌ای همه‌ش تو اتاق خودم بودم، تنها نکته‌ای که از من داشتن برای گفتن این بوده که هیچ‌وقت چایی یا آب یا چیز دیگه تو درمانگاه نمی‌خورم!
نصف مسئله اینه که من چایی‌خور نیستم. اون یکی نصفه‌ش اینه که یکی از خدمات جای مادرمه و نمی‌تونم قبول کنم برام چایی بیاره، اون یکی هم چون جوونه، وقتی غرورمو میذارم جای غرورش بازم نمی‌تونم قبول کنم اون برام چایی بیاره. قبلا در مورد بابای جوون دبیرستانمون هم همین حسو داشتم. با اینکه مستقیما برای من کاری انجام نمیداد ولی وقتی می‌دیدم کلاس‌ها رو جارو میزنه یا کارهای پادویی مدرسه رو انجام میده عمیقا دل‌درد می‌گرفتم!

خدایا! چیکار کنم؟ یه چیزی رو باید به یه کسی تحویل بدم. یعنی باید یک ماه و چند روز پیش تحویل می‌دادم، ولی هنوز آماده نیست :( لپ‌تاپ ندارم :( لپ‌تاپ مال هدهده :( نمی‌تونم با خودم ببرم سرکار و اینور اونور :( عذاب وجدان دارم :( چون اگه تو همون خونه هم مثل بچه‌ی آدم بشینم پاش تموم میشه :(

به گرد دامن منزل کجا رسی تسنیم (صائب)
چنین که عزم تو را پای سعی در بند است؟
(به روایتی در خواب است)

+ شاید فردا برم به وقت شام رو ببینم. بره ناقلا امروز می‌گفت "شششطوری، ایرانی؟"😅

  • نظرات [ ۱۲ ]
serek Khatoon
۲۰ فروردين ۹۷ , ۱۹:۱۲
منم اعصابم خرد می‌شه خدمه یا همچنین مشاغلی می‌بینم...نمی‌تونم بذارم کارامو انجام بدن وقتی یه نفر جلوی پامو جارو می‌زنه انگار آب‌جوش می‌ریزن توی قفسه سینه‌م
حتما برو عالیه ‌‌‌البته خودم نرفتم ولی همه تعریف می‌کنن هیچ کسی نیست که دیده باشه و پشیمون شده باشه ...منم می‌خوام برم ان‌شاالله

پاسخ :

با همکارم می‌خوام برم و خواهرم. همکارم خوشش نمیاد، مجبوری قبول کرد😅
برگ سبز
۲۰ فروردين ۹۷ , ۱۹:۲۸
دیوانه 

پاسخ :

ای بابا! چرا؟
محمود بنائی
۲۰ فروردين ۹۷ , ۱۹:۵۳
خیلی سخت میگیرین، هرچند خودم هم گاهی همین حس را دارم!
اگه فیلمشو دیدین، خوب بود، به ما هم بگین :) 

پاسخ :

فک کنم همه همین حسو دارن.
فعلا که کل بیان دارن تعریفشو میکنن :)
♫ شباهنگ
۲۰ فروردين ۹۷ , ۲۰:۵۶
حتما ببین. فیلم تأثیرگذار و ارزشمندیه :)
البته یه جاهاییش ممکنه بغض کنی

پاسخ :

چشم :)
من اشکم دم مشکمه! کاش با همکارم نمی‌رفتم :|
شاخه سیب
۲۰ فروردين ۹۷ , ۲۱:۰۴
سلام
یعنی اگه چایی خور بودی و تاریخ تولدش باهات یکی بود قبول میکردی؟

پاسخ :

سلام
اگه چند سال ازم کوچیکتر بود قبول می‌کردم. ولی اگه سنم بره بالا، کوچیکتر هم که باشه بازم جوونه و جوون هم غرور داره.
...
۲۰ فروردين ۹۷ , ۲۲:۳۸
Laptop 

پاسخ :

اصلاح شد، مرسی :)
لوسی می
۲۰ فروردين ۹۷ , ۲۲:۵۹
وای تو خیلی مثل منی! منم خیلی دل دردها گرفتم و میگیرم در طول دورانها!
یه زمانی که کارمند بودم یه آقایی که همسن بابام بود برامون چای می آورد هی من بلند میشدم از جام براش! :|
بعد که من اومدم بیرون و پارسال پیارسال دیدم شده آبدارچی دانشکده مون! حالا با هم رفیق شدیم. :) و با احترام با هم احوالپرسی میکنیم اونم مهربون و پایه ست و یواشکی بهم میگه کدوم استاد تو اتاقش هست و در رو قفل کرده و کی واقعا تو اتاقش نیست! :))
حالا نمیدونم از همون کارمندی منو یادشه که باهام رفیق شده یا همینطوری از من خوشش اومده! :))

پاسخ :

آره، متوجه این شباهت شده بودم :) از همون پستی که مربوط به دانشگاه رفتن و اینا بود، چون خیلی از چیزایی که تو اون پست گفته بودین برای منم صدق می‌کرد.
خوب پس واسه خودتون پارتی جور کردین ;) حالا مثلا بدونین کدوم استاد درو قفل کرده چه فایده‌ای داره؟ میرین پشت در میگین استاد من که می‌دونم اون تویی! درو وا کن بابا!؟ 😂😂😂
لوسی می
۲۰ فروردين ۹۷ , ۲۳:۰۹
:)))
نهههههه! مثلاً می پرسم دکتر فلانی نیست؟ میگه چرا هست. تو اتاقشه در رو قفل کرده :)))
بعد من می فهمم که نباید ناامید بشم و برگردم خونه، تا تریا برم یه چایی بخورم در رو باز می کنه! :))

پاسخ :

آهان :)
ای بابا! دلم واسه تریا رفتن تنگ شد :| تریای خودمون هم نه، تریای دانشکده ادبیات شما :)
لوسی می
۲۰ فروردين ۹۷ , ۲۳:۲۲
من دلم برای تریای قدیمی دانشکده ی مهندسی تنگ شده! قشنننننننگ ظاهر و باطنش تریا بود! :)
الان چیه همه ش مثل کافه شده! یه اتاق مسقف با پنج شش تا میز! اون جا یه سقف نیم داره ایِ چوبی حصیری داشت! شایدم چوبی حصیری نبود اینطوری به نظر من میومد! آدما توش به زور جا میشدن کسی تو تریا نمی موند می رفتیم گشت و گذار تو باغ مهندسی...یه میله هم وسط تریا گذاشته بودن که محرم بشه دختر و پسرها جدا باشن :)) خیلی مسخره بود ولی خیلی هم باحال بود :) گذر کردن از میله ممنوع بود کلا :)) البته انقدر میله ی لوسی بود که کسی هم ازش رد نمیشد لازم نبود کسی رد بشه :))
دوستش داشتم دلم تنگ شد :)
یاد همه ی بچه ها و دوستان از کشور در رفته م بخیر :))

پاسخ :

فقط یه بار رفتم دور و بر دانشکده مهندسی، اونم بخاطر دانشنامه‌ی خواهرم لازم شد برم اداره آموزشتون! ولی یه کم باصفاتر از بقیه‌ی دانشگاه بود انگاری :) کلا مهندسی‌ها انگار شأنشون بالاتره، سلفشون حتی جداس! :)‌ حیف، رفیق مهندس هم ندارم باهاش پز بدم :)))
لوسی می
۲۰ فروردين ۹۷ , ۲۳:۴۹
آره اونجاخیلی باصفا بود. هم محیطش با صفا بود و هم گستره ی زیادی داشت.یعنی مساحت زیادی در قرق دانشجویان مهندسی بود بقیه ی دانشکده ها فضای خصوصی کمتری دارن. سلف مهندسی بهترین سلف دانشگاه بود. همه از اونجا ژتون رزرو می کردن چون کیفیت غذاش یه سر و گردن بالاتر از همه سلفهای دانشگاه بود.
الان نمیدونم چه خبره اونجا اما آموزش دیگه اونجا نیست،تازه آموزش کل در منطقه ی زاقارتِ دانشکده بود! اصل محیط باصفای دانشکده دقیقا اونطرفشه نه اینطرف! و تریای سابق هم جمع شده دیگه. حیف!
من میشم رفیق مهندست :) پز بده! :دی
معلوم شد خودم میخوام پز بدم؟ :دی

پاسخ :

حالا پز رشته که هیچی، پز فضای خصوصیتونم میدین؟ :)))
خوب این مشکلمم حل شد الحمدلله! از فردا میگم یه رفیق مهندس دارم که تو دانشکده سرانه‌ی فضای خصوصیشون بیشتر از بقیه بوده، منوی غذایی سلفشون سر و گردن هم داشته، قسمت زاقارت دانشکده‌شونم خیلی باصفا بوده :))) از همه مهم‌تر! تریاشون هم سابقا خیلی جای باحالی بوده! :))
لوسی می
۲۱ فروردين ۹۷ , ۰۰:۰۲
اسم سرانه رو که بردی شک کردم به صحت ادعام! خدایی تعداد دانشجویان منهدسی حداقل ده برابر سایر دانشکده ها بود!
اینو تو پزهات منظور نکن! مدیون نشیم یه وقت :))

پاسخ :

راس میگین، سر پل صراط چی جواب بدیم؟ ;)

و اینکه الان یادم اومد یادآوری کنم سلف علوم‌پزشکی غذاش تو مشهد تکه اصلا! همون مهندسی شمام بهش نمی‌رسه :)) و همینطور استخرش :))
غمی ‌‌
۲۱ فروردين ۹۷ , ۱۱:۱۷
این مشکل رو دقیقا من توی سربازی با سرباز صفرا داشتم. نمی‌تونستم بهشون بگم فلان کارو بکنید. خودم تنهایی شروع می‌کردم دیگه می‌دیدن تنهایی از پسش برنمی‌یام اونام خودشون میومدند...

پاسخ :

می‌دونین، به نظرم میاد مورد شما کمی با مورد ما تفاوت داره، اینجا بحث زیردست مطرحه و وظیفه‌ای که شما به عنوان بالادست باید ازشون می‌خواستین. چیزی نبوده که به شخص خود شما برگرده و بتونید از انجام ندادنش صرف‌نظر کنید.
و در مورد عکس‌العمل شما هم فک می‌کنم این از اون ترفندهاییه که اونایی که اصلا مدیر نیستند و اونایی که خیلی مدیر هستند به کار می‌برن.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan