مونولوگ

‌‌

الحمد لله علی کل حال...

دیشب یه بچه رو آورده بودن درمانگاه با سابقه‌ی تشنج. دکتر دارو نوشت و رفتن. چند دقیقه بعد با سر و صدا و گریه، بدو بدو بچه رو در حال تشنج آوردن، دیازپام رکتال زدیم و زیر اکسیژن گذاشتیم. دکتر میگه داروهاش رو که گرفتی بده که واسه تبش شیاف هم بذارم. گفت همه تو راه افتاده. بنده خدا دستپاچه شده بوده کیف با محتویاتش از رو موتور از دستش افتاده. حالا میخواستن برن خونه، کلید نداشتن. خونوادگی هم اومده بودن، یعنی پدر، مادر، دختر و پسر(که مریض بود). باز جای شکرش باقی بود که گوشی‌هاشون رو خونه جا گذاشته بودن و بجای پول هم عابربانک برداشته بودن که تو جیب پدر خانواده بود. نصفه شبی ساعت نزدیک یک، هرشماره‌ای حفظ بودن از درمانگاه زنگ زدن که برن خونشون ولی هیچکس گوشیو برنمیداشت. در نهایت راهی خونه‌ی یکی از آشناهاشون شدن.

با تمام این قضایا، پدر و مادرش بجز همون موقع تشنج که جلز ولز میکردن، خیلی خونسرد و آروم بودن. باز هم خدا رو شکر بخاطر اینکه اگه یه مشکلی بهشون داده، صبرش رو هم داده. البته از درون اونا کسی خبر نداره، خدا میدونه حال واقعی‌شون چیه!

  • نظرات [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan