مونولوگ

‌‌

گفت کو زنجیر تا تدبیر این مجنون کنم؟؟؟؟


صندلی ما قبل آخر BRT نشستم و دارم میرم خونه. کنارم یه استاد زبان نشسته و شاگردش هم کنارش ایستاده. شاگردش داره براش توضیح میده کلاسش با بقیه‌ی اساتید چه جوری بوده و اونا رو با استادش مقایسه می‌کنه. من داشتم وبلاگ برگ سبز رو می‌خوندم، رسیدم به اونجا که برگ سبز به خانم شاخه‌ی سیب گفته بود هدتروما داری! ناگهان چنان زدم زیر خنده که واقعا خودم خجالت کشیدم. کاملا ناخودآگاه بود. گرچه بندگان خدا بعد از رفلکس چرخشی سرشون به سمت من، بلافاصله سرشونو برگردوندن که من خجالت نکشم ولی کشیدم :( اونقدی بلند نبود که صدام به چهار صندلی جلوتر برسه، ولی خوب همچین حرکتی از یه مشنگِ ناآداب‌دانِ از هفت دولت آزاد برمیاد فقط. تا حالا چندین و چند دفعه اینجوری شدم و حتی بدتر! یعنی خیلی وقت‌ها هیچی دستم نیست و فقط با فکر کردن به یه مسئله، به صورت صداداری می‌خندم. نمی‌دونم جنون درمان داره یا نه، چرا من بزرگ نمیشم آخه؟ :||


عمه با دیدن کیک قبلی اصرار کرده بود که بهش یاد بدمش. امروز دوباره با عمه یکی پختم. دقیقا قبل بیرون اومدن از خونه از قالب درش آوردم، الان بی‌صبرانه منتظرم برسم خونه اگه چیزی ازش مونده بود بخورم :)

امشب خونه‌ی خواهرم دعوتیم، از عجایب اینکه خانواده برای من صبر کردن تا برسم خونه و منم با خودشون ببرن!!! امشب برنامه‌ی تنهایی موندن ریخته بودم واسه خودم.


  • نظرات [ ۰ ]
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan