انگشترم رو موقع ظرف شستن درآورده بودم و گذاشته بودم رو اپن. عمه برش داشت:
"این مال توئه؟"
"آره"
"چقد قشنگه"
"هدهد از کربلا برام آورده"
"خیلی قشنگه"
"چشاتون قشنگ میبینه"
"این دستم باشه فعلا :))"
:||||
حتی دلم نیومد یه تعارف الکی بزنم که "قابل شما رو نداره عمه جون"! گفتم من که هنوز اخلاقهای عمه رو نمیدونم، شاید هم واقعا برش داره.
بعد برگشت و گفت "میخوای با خودتش ببریش؟" منظورش سرکار بود.
گفتم "نه! واجب که نیست انگشتر دستم باشه" 😭😭😭
اگه بدونین چند وقته دارم با خودم و این انگشتر کلنجار میرم! که درش بیارم و باهاش خداحافظی کنم. آقای سیستانی گفته اشکال نداره اگه خانم انگشتر معمولی دستش کنه. این انگشتر من نقره است و سنگشم عقیقه، به نظر خودم خیلی ظریف و قشنگه. به کارشناس حرم نشونش دادم گفت که "بعلههه! باید بپوشونیش، خیلی خوشگله" :) به کارشناس احکام تو کربلا نشون دادم (که عرب و مقلد آقای سیستانی بود) گفت "اینکه خیلی معمولیه بابا! لازم نیست درش بیاری" :)) من پیش خودم فک کردم این یه چیز عرفیه، چون انگشتر اصالتا مال عراقه و از این مدل تو عراق زیاده شاید اونجا معمولیه، تو ایران هر کدوم از دوستام دیدن گفتن خیلی قشنگه. واسه همین همهش میگفتم درش بیارم ولی نمیاوردم :| حالا فک کنم بالاجبار باید بدمش بره😭😭😭
معمولا (معمولا) چیزایی که بهم میچسبن رو خیلی زود از دستشون خلاص میشم. اینم درنمیاوردم تا اول اون علقه از بین بره که مبادا حس حسرت بمونه. فک کنم نوبت این انگشتره هم رسید دیگه! احتمال میدم یه روزی هم نوبت وبلاگ برسه. ولی یه چیزی هم هست که به این راحتیا نمیتونم به رها کردنش فکر کنم :(
- تاریخ : پنجشنبه ۳ اسفند ۹۶
- ساعت : ۱۷ : ۲۰
- نظرات [ ۰ ]