بعله! برای اولین بار مدل حرفزدن (کنایه زدن) خواهرشوهری رو هم دیدم!
من دو تا عمه دارم، یکیشون همسن مامانمه که قم زندگی میکنه و یکیشون که همین مسافر الانمون باشن از مامانم کوچیکتره. عمه بزرگه هیچ وقت ندیدم کمتر از گل به مامانم بگه. زنداداش و زنداداش جان از دهنش نمیفته. با اینکه همسن مامانمه ولی خیلی احترام مامانمو داره. از همون اول مثل دو تا دوست بودن با هم، مامانمم عمهمو خیلی دوست داره. عمه کوچیکه هم همینطور احترام مامان رو داره، ولی خواهرشوهر هم هست گویا :) من تا حالا ارتباط نزدیک مامان و عمه کوچیکه رو ندیدم، چون اصلا اینجا نبودن. امشب که شب اول ورودشونه اولین چشمهی خواهرشوهری رو کرد :))
امروز من و هدهد که سرکار بودیم، مامان شام رو پختن. بعد از شام عمه به مامان گفت "خوبه که بخاطر دخترا خودتو از آشپزی کنار نکشیدی! من که اگه برم طرف اجاق یا غذا رو چپه میکنم یا میسوزونم! همه میگن دخترت خیلی تو رو تنبل کرده!" من تو آشپزخونه بودم و ظرف میشستم، با شنیدن این جملات مخم سوت کشید!!! ما از این مدل حرفا دور و برمون نداشتیم والا! دختر عمه به روایت عمه هفده و به روایت مامان نوزده سالشه. یعنی دخترِ بزرگِ عمه از دخترِ کوچیکِ مامان حدود پنج تا هفت سال کوچیکتره! و واقعا هم کل خونه رو رو انگشتش راه میبره. اما به من چه؟ به مامان چه؟ به ما چه؟ مثلا پز دخترتو میدی که چی؟ :))) مامان بشینن حسرت بخورن که چرا دخترای منم صبح تا شب تو خونه نیستن و آشپزی و بشوربساب نمیکنن؟ دوست داشتم مامان بجای اینکه بگن "منم خیلی کار نمیکنم و هروقت اینا نباشن من میپزم" میگفتن "نههه! ما اینجا رسم نداریم دخترامون کار کنن، اصلا مگه دختر هم کار میکنه تو خونه؟ دخترای ما اگه صبح تا شبم خونه باشن دست به سیاه و سفید نمیزنن!" اونوقت چشمای گردالوی عمه دیدنی میشد! یا مثلا میگفتن "خوششششبحالت خواهر! کاش لااقل دخترتو میاوردی تو این مدت که اینجایین یکم دست منو سبک کنه، دخترای من که بلد نیستن یه استکان بشورن حتی!" =)))) آدم تو ذهنش از این حرفا میزنه، ولی تو واقعیت واقعا نمیشه همچی جواب داد. یعنی حداقل ما نمیتونیم، نه مامانمم بلده با کنایه حرف بزنه نه ما :| همون صراحت خودمونو عشقه اصلا ;)
+ فعلا زوده برای اینکه اخلاق عمه دستم بیاد، انشاءالله که خوش قلقن :)
- تاریخ : پنجشنبه ۳ اسفند ۹۶
- ساعت : ۰۱ : ۰۲
- نظرات [ ۰ ]