یکی از همکارای کلینیک، امروز رفته تاجیکستان. یک شعبهی کلینیک هم اونجاست. خوشششبهحالش. دیشب تو خونه میگفتم منم خیلی دوست دارم برم تاجیکستان، چون زبانشون فارسیه و عاشق لهجهشون هم هستم 😊 آقای گفتن تو کجا دوست نداری بری؟ اونجا رو بگو :)))
این روزها نمیدونم چرا انرژی ندارم. هر تایمی گیر میارم میخوام بخوابم. غذا هم اصلا میلم نمیکشه. در مورد من کاهش انرژیم احتمالا بیشتر به خاطر کمبود خوابه تا کمبود غذا. همهش منتظرم اوضاع استیبل بشه، یه روتین خوب بذارم که خواب و کار بیرون و کار خونه و بقیهی چیزها رو مرتب کنه، ولی نمیشه. قبل عید که بیش از حد شلوغ بود. عید هم که معلومه اوضاعش عادی و مناسب روتین ساختن نیست. حالا که عید داره تموم میشه، رمضان میاد که اونم موقته و باز هم نمیشه برنامهی همیشگی ریخت. یک چیزی که خودم هم تا حالا سر در نیاوردم اینه که من دائما در تلاشم اوضاع رو تحت کنترل دربیارم، همه چیز رو پیشبینیپذیر کنم و وقتی نظم امور از بین میره و آشفتگی پیش میاد منم به شدت آشفته میشم، تحملم کم میشه و تلاشم برای برگردوندن نظم بیشتر میشه. ولی وقتی یه مدت حتی کوتاه هم که شده، همه چیز برنامهریزیشده و کارها طبق روال پیش بره، باز هم به شدت کلافه میشم و دلم میخواد نظم موجود رو بهم بزنم. تحمل یکنواختی رو هم ندارم. مثل یک دیوانهی تمام عیار سعی صفا و مروه میکنم این وسط.
فردا قرار بود یه گروهان بزرگ، متشکل از هفت خانواده بریم بیرون شهر. ولی یه بنده خدایی هفتهی پیش فوت کرده و فردا ظهر قراره فامیل براش مجلس بگیرن. این مجلس رو فامیل دور میگیرن و به غیر از سوم و هفتم و قرآنخوانیهاییه که خانوادهی خود مرحوم میگیرن. و چون ما هم شریکیم تفریح فردا کنسل شد، چون مامان و آقای باید باشن تو مجلس. حالا امشب خواهرا گفتن ما فردا داریم میریم بیرون، با ما بیا. هنوز اصلا معلوم نیست کجا بریم. امیدوارم خوش بگذره ولی :) شما هم برین و امیدوارم خوش بگذره بهتون :)
- تاریخ : پنجشنبه ۱۱ فروردين ۰۱
- ساعت : ۲۳ : ۳۹
- نظرات [ ۰ ]