مونولوگ

‌‌

روزمره

 

به دکتر میگم یه مدته غذا که می‌خوام بخورم، بعد از دو سه لقمه، تهوع می‌گیرم و اشتهامو از دست میدم. هیچ علامت دیگه‌ای هم ندارم. میگه عه، کاش من اینجوری می‌شدم غذا نمی‌خوردم لاغر می‌شدم :| =))

 

درسته مغزتونو جویدم از بس گفتم رانندگی دوست دارم، ولی واقعا فراغتی که اتوبوس و مترو بهم میده رو به سختی می‌تونم جای دیگه گیر بیارم. دقیق‌تر بگم اصلا گیر نمیارم. من تو وسایط نقلیه‌ی عمومی، آهنگ گوش میدم، برنامه‌ریزی روزانه و هفتگی‌مو می‌کنم، پست وبلاگ میذارم، کامنت میذارم و جواب میدم، کتاب می‌خونم، قرآن می‌خونم، اینستا چک می‌کنم، چرت می‌زنم و حتی می‌خوابم، فیلم می‌بینم، جواب پیامای واتساپو میدم :|، سایت‌های موردنظرمو چک می‌کنم و از همه مهم‌تر با خودم خلوت می‌کنم و فکر می‌کنم. بیشتر اینا رو فرصت نمی‌کنم هیچ‌جا و هیچ‌وقت دیگه انجام بدم. انجام ندادن اینا زندگیمو کاملا ماشینی می‌کنه. خونه، سر کار، خونه، خواب، سر کار و... واسه همین دیگه خودم خیلی کمتر حرف از ماشین می‌زنم. زودتر راه می‌افتم، ولی با BRT و مترو میرم که فراغت داشته باشم :)

 

نشسته بودم تو یکی از رواق‌های گوهرشاد. از معدود دفعاتی در عمرم که داشتم درددل و گریه می‌کردم. و چون از معدود دفعات عمرم بود، اتفاقا دو تا بچه‌ی بسیار پرسروصدا وارد شدن و مثل اسب شروع کردن دورم چرخیدن! مادرهاشون بسیار ریلکس، انگارنه‌انگار. هرچی خادم بنده خدا با ملاطفت می‌گفت آروم یا می‌گفت بازی نشستنی بکنین، گوش نمی‌دادن. به مادراشونم می‌گفت، حتی یک کلمه به بچه‌هاشون چیزی نمی‌گفتن. یعنی من وسط درددل داشتم هی با شاخام سروکله می‌زدم که نیان بیرون از شدت این ویژگی خاص مادران مذکور. اینا که بازیاشونو کردن و رفتن یه خادمی اومد گفت اجازه هست؟ گفتم بفرمایید. طرح زیارت نیابتی رو معرفی کرد و یه برگه بهم داد که روش نوشته بود به نیابت از آقای نوردهی یه امین‌الله بخونم. گفتم باشه و ایشون رفت. پشت‌بندش، یه خادم دیگه اومد گفت اجازه هست؟ گفتم بفرمایید 🙁 شروع کرد طرح نمی‌دونم چی‌چی رو توضیح دادن. روخوانی و روان‌خوانی قرآن. داشت همین‌جور تووووضیح می‌داد و می‌خواست ثبت‌نامم کنه، گفتم یه لحظه ببخشبد، فقط روخوانی و روان‌خوانی؟ گفت بله. گفتم من روخوانی و روان‌خوانیم خوبه، نیازی ندارم. گفت پس می‌تونین شرکت کنین مدرکشو بگیرین. گفتم مدرکش به چه دردم می‌خوره؟ باز گفت خب روخوانی و روان‌خوانیتون خوب میشه، مدرکم می‌تونین بگیرین. گفتم من روخوانی و روان‌خوانیم کاملا خوبه، به مدرکشم نیازی ندارم. ممنونم، نمی‌خوام تو این دوره شرکت کنم. خب بابا، می‌بینی طرف چشاش خیسه، تو حسه، از قضا همون لحظه قرآن تو دستشه و داره می‌خونه، نمیگی برای همچین کاری نرم سراغش؟ حالا گیرم رفتی، خب چرا انقدر اصرار می‌کنی؟ می‌خواستم حسمو نگه دارم و فقط بگم نه، ولی مجبورم کرد برم تو وادی استدلال و اینا. حالا اینجا مکالمه کوتاه شده، ولی جدا نمی‌فهمیدم چرا اصرار داره باید مدرک همچین چیزیو بگیرم؟ بدون مدرکش نمی‌تونم قرآن بخونم یعنی؟ خلاصه یه عمری رفتیم حرم، یه دونه از این داستانا نداشتیم، بعد عمری رفته بودیم تو حس، پشت سر هم اومدن درمون بیارن :)))

 

شما هم وقتی دارین از پله میاین پایین، بخصوص وقتی دارین سریع میرین، اگه به جلوی پاتون، به پاهاتون و پله‌ها نگاه کنین، قاطی می‌کنین و اشتباهی قصد یک پله می‌کنین، ولی پاتونو دو پله پایین‌تر می‌ذارین و به علت این تناقض، با مغز میاین پایین یا فقط من اینطوری‌ام؟ :/

 

 

 

+ احساس می‌کنم هیچ فایده‌ای که نداشته باشه، این فایده رو داره که باعث میشه از میون این مشکلات جون سالم به در ببرم. شاید اصلا هیچ دلیل دیگه‌ای جز این نداشته باشه. کی می‌دونه؟ :)

 

  • نظرات [ ۷ ]
ن. ..
۰۷ دی ۰۰ , ۲۳:۵۸

چیزیت که نشد؟ 

پاسخ :

نه فقط تعادلمو از دست میدم و به ندرت ممکنه بیفتم که طوریم نمیشه 😁 میگن به خاطر سرعت بالاست.
ن. ..
۰۸ دی ۰۰ , ۰۷:۳۰

دیوونههههه

نوشتی با مغز میاین پایین، ترسیدم گفتم خدای نکرده خوردی زمین، اونم بدجور 

 

 

 

دخترم سرعتتو کم کن 

 

 

 

 

اون چیزایی که درباره ی اتوبوس گفتیو موافقم

هفت سالی هست که تجربه دیگه نکردم

پاسخ :

دیگه اگه زمینم خورده بودم، قطعا مغزم سالم بود، چون پست نوشتم :))

تلاشم می‌کنم همه‌ش، ولی هی برمی‌گردم به دیفالتم :|

البته اختیارش دست خودته همچنان
دُردانه ‌‌
۰۸ دی ۰۰ , ۱۱:۴۳

من تا حالا فکر می‌کردم که فقط خودمم که با پله‌ها مشکل دارم. وقتی میام پایین، به پلۀ یکی مونده به آخر که می‌رسم حس می‌کنم تموم شد و راه می‌فتم. در حالی که هنوز تموم نشده و باید یکی دیگه هم بیام پایین. و خب معمولاً یه پرش ناخواسته رخ می‌ده :))

پاسخ :

برای منم اغلب تو پله‌های آخر اتفاق میفته.
قبلا پله‌ها رو دو تا یکی و حتی سه تا یکی می‌رفتم، ولی دیگه سعی می‌کنم خانم باشم و یکی یکی برم 😌 شاید واسه همین اینجوری میشم. ناخودآگاهم می‌خواد فاصله‌ی بیشتری رو طی کنه، ولی خودآگاهم می‌خواد یکی یکی بره و به مشکل می‌خورن.
شارمین امیریان
۰۸ دی ۰۰ , ۱۴:۵۲

سلام.

 

 

ولی به نظر من بی ار تی و مترو و حتی تاکسی فقط جون می‌ده واسه شنود کردن مکالمات تلفنی و حضوری مردم!🙄🤭 تازه تلفنی بهتره. چون خودت باید حدس بزنی طرف مقابل از اون ور خط چی گفته😐

پاسخ :

سلام
برعکس من حوصله‌ی گوش دادن به مکالمات ملتو ندارم. حرف بزنن دوست دارم بگم بسه ساکت :))
ولی مگه اصفِهونم مترو دارِد؟ 😁😁

راستی شما نامه‌های منو ندیدین نه؟ :)
شارمین امیریان
۰۸ دی ۰۰ , ۱۸:۴۷

بله چند سالیه‌س مترو داریم😎

 

نه برم ببینم

پاسخ :

عجب! پس مترو به اصفهانم رسیده =))
دُردانه ‌‌
۰۸ دی ۰۰ , ۲۱:۱۳

در راستای متروی اصفهان که از شارمین پرسیدی:

 

https://nebula.blog.ir/post/1324/%D8%B9%DB%8C%D8%AF-%D8%AA%D8%A7-%D8%B9%DB%8C%D8%AF-22-%D8%B1%D9%85%D8%B2-%D8%B2

پاسخ :

آره می‌دونم داره :)))
یعنی مثلا می‌خواستم بگم مشهد پیشرفته‌تره 🤣😁😁
شارمین امیریان
۰۸ دی ۰۰ , ۲۲:۴۸

#بدجنس_نباشیم😂

پاسخ :

#بدجنس_ندیده‌اید_پس 😁😂
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan