مونولوگ

‌‌

عروسی و حواشی

 

عروسی برگزار شد. نمی‌دونم صاحب سالن چیکار کرده بود، ولی تو سالن برگزار شد. خدا رو شکر مهمون‌ها هم زیاد نیومده بودن. الان ممکنه بعضی‌هاتون تو دلتون چند تا ناسزا نثارمون کنین. من در مقابل دفاعی ندارم. البته دارم، ولی شاید محکمه‌پسند نباشه.

لذت‌بخش‌ترین قسمت عروسی، عروس‌کشون کوتاهش بود، از تالار تا خونه. من ترک آپاچی برادرم نشسته بودم و سه تا موتور دیگه هم کنارمون بود. برادرم و خانمش، خواهرم و شوهرش و یکی از مهمون‌ها و خانمش. ماشین دیگه‌ای هم جز ماشین عروس نبود. ما چهار تا موتور، جاده رو گرفته بودیم و با سرعت مورچه می‌رفتیم و به ماشین عروس راه نمی‌دادیم 😁 بوق بوق بوبوق بوق هم به راه بود. البته ساعت یازده و نیم شب بود (ببینین چقدر زود مراسمو جمع کردیم وقتی ساعت هفت و نیم هشت هوا تاریک میشه تازه) و جاده‌ی بیرون شهر هم بود. دو بار ماشین عروس از تفرقه‌ی موتوری‌ها استفاده کرد و جلو افتاد و با سرعت تمام فاصله گرفت. اون سه تا موتور دیگه عقب موندن، ولی ما (چقدرم من نقش داشتم 🤣) گرفتیمش. بهمون راه نمی‌داد که. مارپیچ می‌رفت و نمی‌ذاشت رد شیم. خلاصه خیلی خطری بود، ولی ما از پسش براومدیم و گرفتیمش 😂😁 بهم خوش می‌گذشت، اگرچه که من موافق این کار نبودم. البته حق تصمیم‌گیری هم با من نبود :)

دوشنبه که عروسی تموم شد، تازه یه استرس دیگه گرفتم. یکی از همکارام ازم خواسته بود برای چهارشنبه براش کیک تولد درست کنم. منم قصد داشتم سه‌شنبه، روز بعد از عروسی درست کنم. به خاطر همین تمام یکشنبه و نصف دوشنبه داشتم خونه رو می‌سابیدم و مرتب می‌کردم که بعد از عروسی همه چیز مرتب باشه و وقت کافی برای درست کردن کیک داشته باشم. اما حساب یک چیز رو نکرده بودم و اون جناب گوسفند بود 😭 گوسفندی که جلوی عروس و داماد ذبح کرده بودن، منتقل شده بود به یخچال ما و صبح سه‌شنبه مامان و آقای کل آشپزخونه رو تصرف کردن تا به امر تقسیم گوشت بپردازن و بدین‌گونه مقر فرماندهی بنده رو از چنگم درآوردن! به ناچار بساطمو بردم تو هال و اونجا محمدحسین حسابی حساب من و لوازممو رسید. به هر دشواری بود کیک رو پختم و گذاشتم یخچال که خنک بشه و شب هم خامه‌کشی کردم. ساعتای یک بود که خوابیدم و برای سحر که بلند شدم دیدم مامان سفره رو انداختن 😃 دیگه با چشم بسته غذا می‌خوردم و می‌گفتم برقا رو خاموش کنین که من خوابم نپره 😁 امروز صبح هم کیک رو تزئین کردم و نهایتا شد این، کلیک.

خدا رو شکر که تموم شد. هم عروسی، هم اولین سفارش کیک :) همکارم این کیک رو سفارش داده بود، ولی خب من به عنوان کادوی تولد بهش دادم :)

 

+ این پست رو دیروز موقع افطار، سر کار نوشتم و نشد منتشر کنم. اولین افطار امسالم رو هم در تنهایی و غربت، بدون یک دونه خرما یا یک لقمه نون گذروندم :( :)))

 

 

اون شیلده رو صورتم. خیلی وقت بود که نمی‌زدم. الان بابت این عروسی که گذروندم زدم. فاصله‌مم تا حد امکان با مراجع‌ها حفظ کردم. تو اتاق دکتر هم نرفتم کلا. در و پنجره‌ی اتاقمم باز گذاشتم. دکتر گفت علائم معمولا ظرف پنج روز ظاهر میشن و تا شنبه هم که دوباره برم سر کار پنج روز میشه.

 

  • نظرات [ ۵ ]
/ ضمیر
۲۶ فروردين ۰۰ , ۱۸:۰۴

مبارک همه چی (:

خواهر یه سوال. یعنی امیدوارم اشکالی نداشته باشه اگر سوال بپرسم:  من خامه‌ی کیک بلد نیستم درست کنم. یعنی طبق دستورها پیش می‌رم ولی تهش چیز جالبی نمی‌شه. ((: به نظرم یه سری فوت داره که بلد نیستم. مثلا اون اول که خامه‌ی صبحانه رو با خاک قند و وانیل باید هم زد، من واقعا تشخیص نمی‌دم تا کی باید این کارو بکنم ((: بعدشم که حالا مثلا فرم گرفت، نمی‌دونم می‌شه بلافاصله کشیدش رو‌ی کیک، یا باید یه مراحلی بگذرونه. حالا وقتی کشیدیم رو‌ کیک چقدر باید تو یخچال بمونه کیکه؟  ((:

پاسخ :

ممنونم :)
نه چه اشکالی؟
ببین منم اوایل با خامه‌ی صبحانه و پودر قند درست می‌کردم. گاهی میشد گاهی نمیشد. ولی بعدش خامه‌ی قنادی رو شناختم و الان مدت‌هاست که خامه قنادی می‌گیرم. تازه همین خامه قنادی هم مارک‌های مختلف داره و دما هم خیلی روی فرم گرفتنش تاثیر داره. من خودم بسته‌های پنج کیلویی خامه‌ی ترکار کاله می‌گیرم. یه کاسه‌ی بزرگ رو آب می‌کنم میذارم فریزر یخ بزنه، پره‌های همزن هم میذارم فریزر سرد بشه. بعد کاسه‌ی خامه رو میذارم رو کاسه‌ی یخ و هم می‌زنم. تشخیص اینکه چقدر بزنیم کافیه هم مهمه، کم بزنیم شل میشه و زیاد بزنیم ممکنه روغنی بشه و خامه کلا خراب بشه. من هنوز هم مطمئن نیستم همیشه تشخیصم درست باشه. ولی معمولا وقتی خیلی سبک و پفکی میشه و پره‌های همزن رد عمیقی روی خامه میذاره فرم گرفته. من بلافاصله ازش استفاده می‌کنم، ولی شنیدم میشه مدت کمی گذاشت یخچال و بعد استفاده کرد. ولی من امتحان نکردم.
بعد از آسترکشی اولیه، چند ساعت، مثلا سه چهار ساعت، باید بذاریم یخچال و بعدش دوباره خامه‌کشی کنیم تا تمیز دربیاد. اگر هم تزئینی داره که دیواره دیده نمیشه، دیگه این مرحله هم لازم نیست.
:)
مهتاب ‌‌
۲۶ فروردين ۰۰ , ۲۰:۲۱

به سلامتی و میمنت :) ان‌شاءالله که خوشبخت بشن🌼

پاسخ :

سلامت باشی :)
ان‌شاءالله، خیلی ممنونم :)
/ ضمیر
۲۶ فروردين ۰۰ , ۲۱:۴۹

آه... خیلی ممنونم. منو بنده‌ی خودت کردی. 😋😊

پاسخ :

آه، این چه حرفیه می‌زنی :) امیدوارم به دردت بخوره :)
کامنت‌هاتم بستی. از پستت حس خوبی گرفتم 😊
سین دال
۲۷ فروردين ۰۰ , ۱۲:۵۵

شدیدا مبارکه :) 

ایشالا به پای هم پیر شن :))

عروس کشون با موتور!!! چه شود!!! :)))))

پاسخ :

خیلی ممنون :)
ان‌شاءالله. ممنونم، شما هم سلامت باشین.

خیلی چیز خوبی شود، خیییلی :)))
/ ضمیر
۲۷ فروردين ۰۰ , ۱۴:۳۷

ممنون که حستو بهم گفتی 😊😘

پاسخ :

😊😉
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan