مونولوگ

‌‌

از زمین که چرا این نقطه، از زمان که چرا این دوره

 

صبحم با انرژی شروع شد. طناب زدم، حلقه زدم، صبحانه خوردم، کارامو کردم، آشپزی کردم، مقدمات پخت کیک رو آماده کردم. بعد یکی از دوستای قدیمی مامان بعد از سال‌ها اومد خونه‌مون برای گرفتن یه آدرس و نمی‌دونست بعد از رفتنش چه آشوبی به پا کرده. از بچه‌هاش گفت که اینجا درس خوندن و بعد رفتن کابل و کلی پیشرفت کردن. بچه‌هایی که به گفته‌ی خودش توی درس ما خیلی ازشون بهتر بودیم. سر نهار گریه‌هام شروع شد بابت اینکه نذاشتین من برم و... رفتم توی اتاق و حالا گریه نکن کی گریه کن. حالم واقعا بد بود. خبر دادم که سر کار نمیرم. مردم گرفته باشن میرن بیرون حال‌وهواشون عوض بشه، نمی‌دونم من چرا حالم بد باشه دوست دارم تو خونه بمونم. رفتم دراز کشیدم. گفتم یه بارم شده خلاف عادتم عمل کنم. لباس پوشیدم و اومدم خونه‌ی خواهرم. به مامان هم چیزی نگفتم و تا چند دقیقه پیش که زنگ زدن فکر می‌کردن رفتم سر کار. عصر چند ساعت هم تو خونه‌ی خواهرم گریه کردم. گریه‌هام خالی شده، ولی حسابی گرفته‌ام. از زمین و زمان شاکی‌ام. از پدر و مادرم بیشتر. از خدا بیشتر از همه.

 

  • نظرات [ ۳ ]
عین صاد
۲۹ دی ۹۹ , ۲۲:۲۶

حتما یه حکمتی در کار بوده.

سعی همینجا بهترین نمونه ممکن تون باشید.

پاسخ :

باشه، ممنون. سعی می‌کنم شعاری زندگی کنم :)
ن. ..
۳۰ دی ۹۹ , ۱۲:۴۷

مردم حالشون گرفته باشه نمیرن بیرون 

حوصله شون سررفته باشه میرن 

خاک بر سر نظام ما 

خاک بر سرش 

پول بالای تو داده 

زمان برات صرف کرده 

اصلا میگم از سمت تو هم نگاه نکنه 

منفعت نگرانه هم بخواد حساب کنه، خریته 

پاسخ :

حالا از من زیاد نگرفته، ولی از هم‌کلاسی‌هام دولا پهنا پولشم گرفته. تو نگران پولی که بالای ما داده نباش :)
تازه الان که داره دلاری می‌گیره، کلا مسئله‌ی تحصیل ما تغییر ماهیت داده به تجارت.
Mahdieh Ghane
۰۱ بهمن ۹۹ , ۱۲:۱۵

عزیزکم :))

پاسخ :

:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan