مونولوگ

‌‌

روزانه

 

دیروز به امیرعلی گفتم خاله من خیلی ضعف کردم، میری برام یه خوراکی بخری؟ گفت نه. از اون بچه‌هاییه که اصلا نمیره مغازه. پول هم نمی‌گیره از مامان باباش. خواهرش (چقد هی من مقایسه‌شون می‌کنم :|) همین حالا که چهار سالشه اجازه بدیم تنهایی میره مغازه، ولی اون نه. چون به نظرم غیرطبیعی اومد که بچه‌ی کلاس دومی نتونه تنهایی برای خودش خوراکی بخره، هم خود را جزم کردم که این تواناییش را تقویت نمایم! با کلی اصرار و کروکی کشیدن و توضیح انواع کیک‌ها و شکلات‌ها و دادن اختیار تام در اینکه چی بخره، راضیش کردم که بره. یه ده تومنی بهش دادم، نگرفت. گفت بذار من برم بپرسم چیزی که می‌خوام بخرم چنده، بعد میام بهتون میگم، بعد شما همونقدر پول بهم بدین :)) هرچی میگم بابا اشکال نداره، این پولو دستت نگه دار، هرچی انتخاب کردی، همونجا حساب کن. من یه دونه کیک می‌خوام، بقیه‌شم هرچی خواستی بخر. با خودم گفتم حالا شاید چهار پنج تومن یه کیک انتخاب کنه، بقیه‌شم یه آدامسی چیزی برای خودش بخره. انقدر قبول نکرد که پولو به زور گذاشتم تو جیبش، گفتم لازم نیست بیای از من بپرسی، همونجا حساب کن.

رفت و چند دقیقه بعد برگشت، گفت کیک دونه‌ای هزار و پونصده. گفتم خب برو چهار تا کیک بگیر، بقیه‌شم هرچی خواستی. داشت می‌رفت که گفتم بذار جیبتو ببینم. و بعله، پول نبود :) می‌گفت از جیبم درنیاوردم. گفتم بریم دم درو ببینیم، درو باز کردم که دیدم آقای پشت درن. گفتم آقاجون، امیرعلی رفته مغازه پولشو گم کرده. آقاجون هم گشتن تو جیباشون، سه تومن پول نقد پیدا کردن و دادن که بره دو تا کیک بخره. بهش میگم تو مسیر که میری نگاه کن ببین رو زمین نیفتاده باشه. میگه باشه و بعد با سری افراز رو به آسمان بدو بدو میره :)) خوشم میاد عین خیالشم نیست. البته ما هم واکنشی ندادیم که عین خیالش بشه و دیگه اصلا نره مغازه.

 

بعضی وقت‌ها اصلا این بچه رو درک نمی‌کنم. خواهرش تقریبا یه بچه‌ی تیپیکه. ممکنه از بعضی کارهاش تعجب کنیم، بخصوص شیرین‌زبونی/بلبل‌زبونی‌هاش (که می‌فرمایند به بنده رفته 😊) ولی بازم در حیطه‌ایه که از یه بچه انتظار میره. یعنی بچه‌ی اینجوری زیاده. ولی مثل امیرعلی من که اصلا ندیدم، بقیه‌ی اعضایی که وارد خانواده‌ی ما شدن (مثلا عروس) هم اذعان دارن بچه‌ی متفاوتیه. بعضی وقت‌ها می‌مونم که واکنش درست در برابرش چیه. (البته از روی این مثال قضاوت نکنید.)

یه کتاب سفارش دادم که الان که برسم خونه، اونم رسیده. اسمش هست "ادب الهی، کتاب سوم، تربیت فرزند". یه مجموعه است که سومیش در مورد تربیته. یه مبانی تربیت هم داره که من هنوز نخوندمش. از آقامجتبی تهرانی. یه خانومی که همه‌ش کتابای روانشناسی غربی مطالعه و معرفی می‌کرد اینو معرفی کرد و گفت که واقعا کتاب خوبیه. یه کتاب دیگه هم هست "تربیت دینی کودک" از آیت‌الله حائری. اینم میگن خوبه. آیت‌الله حائری خیلی از تمثیل تو حرفاشون استفاده کردن و این یادگیری و فهم رو آسون می‌کنه. البته من هنوز کتابی ازشون نخوندم، شاید این اولینش بشه. حالا اگه اینا رو خوندم نظرمو میگم ان‌شاءالله.

راستی قرار بود در مورد دو تا موضوع دیگه هم بگم. یک اینکه واکس بی‌رنگ رو روی لکه‌ی الکل، روی کیف چرم امتحان کردم (به توصیه‌ی آسمون عزیز :)) و خیلی خیلی سریع برطرف کرد لکه رو. گفتم شما هم در جریان باشین.

و دیگه اینکه کتاب، جزوه، دفتر رو پرسیدم، گفتن تا فکر کنم ۴۸۰ ورق، ۹۶۰ صفحه، می‌تونن سیمی کنن و بیشتر از اون سیمش وجود نداره اصلا. اینم قرار بود بیام خبر بدم :)

 

  • نظرات [ ۵ ]
ارکیده ‌‌‌‌
۱۲ آذر ۹۹ , ۲۲:۱۰

تسنیم جون حتما ظرافت رو در مورد کتابا بگو  

تچکر :*

پاسخ :

باشه، فعلا که یکیشو دارم. ان‌شاءالله بتونم بخونم :)
خواهرم برداشته میگه این از کتابای حوزه است؟ :)) نمی‌دونم چقدر روون باشه.
Reyhane R .
۱۲ آذر ۹۹ , ۲۲:۵۷

سلام (:

میدونی به نظر من هر بچه ای برای خودش یک نمونه ی منحصر به فرده و اخلاقای خاص خودش رو داره.این امیرعلی آقای شمام اینجوریه.

فاصله ی مغازه تا خونتون چقدره؟ واسه این میگم که خود من به شخصه جرات نمیکنم بچه ی هشت ساله ام رو تنها بفرستم مغازه.مخصوصا اینکه خیلی هم نزدیک نیست بهمون.

کتاب ها رو که خوندی بی زحمت بیا در موردشون هم بگو.منم میخوام (:

پاسخ :

سلام :)
آره قبول دارم. ولی من چهار تا خواهرزاده و یک پسردایی تو همین سن و سال دارم. در عین منحصربه‌فرد بودن، به نظرم همه‌شون طبیعی‌ان، ولی امیرعلی متفاوت میاد به چشمم.
مغازه شاید کمتر از یک دقیقه پیاده، چند ثانیه به دو :) نزدیکه، ولی آره، ما هم می‌ترسیم. من یادمه ما خودمون می‌رفتیم مدرسه، ولی الان اینا رو جرأت نداریم بدون سرویس بفرستیم. شما کار خوبی می‌کنین :) اون روز من قبل رفتن کلی بهش گفتم که با غریبه صحبت نکن و جواب نده و کاری خواست نکن و... ولی بازم خطر هست.

باشه، ان‌شاءالله :)
هیـ ‌‌‌ـچ
۱۳ آذر ۹۹ , ۰۸:۵۲

البته پسربچه‌ها کلاً اولش یه خرده سخت وارد اجتماع میشن ولی خب کلاس دومی باید دیگه ذره ذره کنار بیاد با اوضاع.

مرسی از این‌که گفتی، نمی‌دونستم :)

پاسخ :

پسر ما هنوز وارد اجتماع نشده پس :)
خواهش می‌کنم
آسـِ مون
۱۴ آذر ۹۹ , ۰۰:۳۵
اوا سلام خواهر^_^
تازه دیدم این پستتو
خوشحال شدممم که واسه شما هم جواب داد :))))

پاسخ :

سلام :)
آره، دسسستت درد نکنه. خیلی راحت بود. فکر کنم همون شب رفتم درستش کردم. هی یادم می‌رفت بیام بگم :))
آسـِ مون
۱۶ آذر ۹۹ , ۲۰:۳۴

خب خداااروشکر

راستی یه نکته جالب دیگم تو این پستت بود!

منم یه کتاب از علامه مجتبی تهرانی ره گرفتم که دو سه روز پیش رسید

یه فصلشو خوندم خیلی روون و خوب بود

از سری تادیب شهوت بود البته، در مورد شهوت مال و شکم و غیره:) داره

و اینکه دو تا هم از ایت الله حائری ره گرفتم با اسم تماثیل^_^ اعتقادی-علمی و اخلاقی-تربیتی

که کلا مثال داره توش از مباحث اعتقادی مختلف..هنوز نخوندمشون ولی یه نگاهی کردم

خیلی به درد میخوره توی بحث های اخلاقی دینی و فلان جهت قانع کردن طرف مقابل:)

خلاصه که دل به دل راه داره خواهر:دی

 

پاسخ :

عجب! تله‌پاتی داشتیم پس :)
من یه چند تا صوت از ایشون گوش دادم. صحبت کردن با مثال خیلی خوبه، هم تو ذهن می‌مونه، هم شیرین‌تره.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan