مونولوگ

‌‌

مکن کاری که بر پا سنگت آیو!

خیلی یکنواخت شده همه چی... بعد از ۱۶ سال که هر روز بلند شدم رفتم دنبال درس و مشقم، حالا باید بشینم تو خونه. این افتضاحه! یعنی خوب حتی من که تئوری داروین رو خوب بلدم هم نتونستم فعلا با این بیکاری کنار بیام. اینکه میگن واسه جوونا شغل نیست و اینا رو الان کم‌کم دارم حس میکنم :)

میخوام کلاس زبان ثبت‌نام کنم و اعتراف میکنم تا بحال حتی یک ترم هم نرفتم و هرچی هم تو سیستم آموزشی کشور آموختم به دست فراموشی سپردم! این میزان بی‌تفاوتی نسبت به این موضوع برای خودمم عجیبه الان. چرا زودتر نخواستم بخونم واقعا؟ دیروز یک جلسه سر کلاس averageها نشستم، جلسه نوزده‌شون بود. برام ساده بود کلاسشون ولی ترجیح دادم از همین صفر شروع کنم. حالا باید برم مخشامو بنویسم✏📖

به خبری که "هم‌اکنون" به دستم رسیده توجه فرمایید: آگهی یه کاری رو گذاشتم تو گروه دوستان، امروز صبح ساعت هشت مصاحبه‌اش بوده، دوستم رفته من نرفتم، چون خبر نداشتم :( تازه الان پیام داده چرا نیومدی؟ خوب دیشب این پیامو میدادی! الان خیّّّّلی ناراحتم. البته اونم تقصیر نداره، بعد از پیش‌ثبت‌نام بهش پیامک دادن، فک کرده برا منم اومده پیامش. ولی خوب در همین حد معلوم میکنه که اونقدر تو ذهن دوستام نیستم که بخوان کارای مشترک رو باهام هماهنگ کنن. این ناراحت‌کننده‌تره. البته نه، الان برای من از دست دادن همون کاره بیشتر ناراحت‌کننده است! آخه الان برای کلاس زبان هم باید از آقای پول بگیرم. هیچ‌وقت پول تو جیبی نگرفتم، ولی هروقت لازم داشتم گفتنِ "آقای جان پول میخوام" برام راحت بوده. الان نیست، چون چند ماه کار کردم و هیچی ازشون نگرفتم، الان سخت شده برام. پس‌اندازم ندارم هیچی!

خدایا پول میخوااااام😣😐


+ تیتر هم کاملا بی‌ربط! انصافا تیتر زدن از خود مطلب نوشتن سخت‌تره ها!

+ من هنوزم ناراحتم! :(

  • نظرات [ ۱ ]

آنم آرزوست...

دیروز صبح خیلی گریه کردم، جوری که عصر که دوستام اومدن چشام تنگ و پف‌کرده شده بود. سر موضوع تبعیض بین دختر و پسر خیلی با مامان بحث کردم :(

چرا هیچ کس به کتاب یا لوازم قنادی به عنوان کادو نگاه نمیکنه؟؟؟ خوب آخه هزینه‌اش از این کادوهایی که گرفتم که بیشتر نیست :|

شبا موقع خواب و حتی گاهی روزها به اون کار شهرستان و مستقل شدن فکر میکنم. خدایا یعنی ممکنه جور بشه؟ آقای که هر چند روز سراغشو ازم میگیره، ولی خبری نیست...


+ تیتر: رفع تبعیض نژادی! و کادوی کتاب و لوازم قنادی :) و اون شغل مورد نظر...

  • نظرات [ ۱۲ ]

چون ارجاع از گوگل به این پست خیلی زیاد بود، عنوان رو عوض کردم ;)

پولدار شدن و به جایی رسیدن تو زندگی، به هر دو طرف زن و مرد بستگی داره. مرد باید همت داشته باشه و خوب کار کنه، از اون طرف زن هم باید مخارج رو مدیریت کنه و علاوه بر اینکه خواسته‌های غیر ضروریشو حذف میکنه، اگه مرد دچار ولخرجی شد باید جلوشو بگیره. اگه غیر از این باشه یا خانواده پیشرفت مالی نمیکنه یا تمام فشار به یک طرف وارد میشه، مرد یا زن. تو خانواده‌ی ما از همون اول دو طرفه مدیریت مالی برقرار بوده. پدرم خیلی سخت‌تر از سایر مردها کار میکرده و مادرم خیلی کمتر از سایر زن‌ها خرج میکرده. ما بچه‌ها هم تا جایی که یادم میاد خواسته‌های زیادی نداشتیم و قناعت جزئی از زندگیمون بوده. حالا لباس عید از نظر من چیز مهمی نیست، ولی از نظر خیلی‌ها حیاتیه. ما در طی همه‌ی این سال‌ها خیلی کم پیش اومده که لباس عید بخریم و اگر خریدیم هم تکمیل نبوده. یاد گرفتیم خرید، تفریح نیست، بلکه فقط در مواقع نیاز انجام میشه و چیزی هم قابل خریده که صرفه‌ی اقتصادی بیشتری داره، یعنی هزینه‌ای که روش میشه به کیفیت و زیبایی و... بیارزه. (نه اینکه صرفا ارزون باشه، یعنی قیمت با جنس متناسب باشه)
حالا تو همین خانواده باز هم بچه‌ها طیف متفاوتی از تربیت رو بروز دادن. یعنی درجه‌ی متفاوتی از صرفه‌جویی یا ولخرجی بین ما شش خواهر و برادر دیده میشه.
شوهر خواهر من طلبه است. حقوقش هم خیلی کمه. الان حدود ۴ سال از ازدواجشون میگذره و دو تا بچه دارن. بعد از ازدواجشون کلی وام رو دوششون بود، چون پدر داماد نتونسته تمام هزینه‌ها رو بده. اما الان تمام وام‌ها رو پرداخت کردن و ان‌شاالله همین روزا یه خونه هم میخرن. باید اعتراف کنم از نظر من دلیل اصلی خونه‌دار شدنشون خواهر من و صرفه‌جویی‌ها و پس‌اندازهاشه. شوهر خواهر من اگه با ۱۰۰ تومن پول و یه لیست دوسه قلمی برای خرید روزمره‌ی خونه بره مغازه، ممکنه با اندکی پول خرد و هفت هشت قلم جنس برگرده خونه. ولی خوب خیلی مواقعش رو خواهرم کنترل کرده و مثلا هر موقع پولی پس‌انداز میشده میرفتن سکه میخریدن و خواهرم به نام مهریه اونو از تصرف و تسلط شوهرش درمیاورده. اونم به این دلیل که دیگه شوهرش نتونه خرجش کنه:) به هر حال الان همون سکه‌ها رو داره خونه میخره. در واقع اون پول به شوهرش و به خانواده‌ برگشته، اما با اون ترفند تونسته پس‌اندازش کنه.
برادرم هم حدود یک سال از ازدواجش گذشته. اما ایشون با وجود حقوق بالاتر از شوهرخواهر هنوز پس‌اندازی که نداره هیچ، مقداری هم به پدر جان مقروضه. کما اینکه تمام هزینه‌های عروسی با پدرم بوده و هیچ وامی نداشتن و هنوز بچه‌ای هم ندارن. البته برادرم و خانمش سنشون خیلی کمتر از سن خواهرم و شوهرخواهرمه. شاید همین خامی و بی‌تجربگی علت خرج‌های غیر ضروری بشه. امیدوارم به زودی قلق زندگی بیاد دستشون و فرمون زندگشینو درست بچرخونن.

+بالاخره از کارم اومدم بیرون. خیلی اذیت بودم. از نظر دوستان و اطرافیانم کار شجاعانه‌ای کردم که از یه کار پردرآمد به خاطر باورهام اومدم بیرون. ولی این تصمیم برای من خیلی آسون بود. اگرچه راضی کردن خونواده‌ای که به کار تو دلخوش کردن و چندماهی لازم نبوده بهت پول بدن، کار سختی بود. الان دیگه برای منم سخت شده بگم آقای کرایه ماشین بهم بدین! کاری که چند ماه قبل خیلی راحت انجام میدادم:) امیدوارم خدا کار بهتر قسمتم کنه.
  • نظرات [ ۱ ]

درد دل با خودت

خدایا نمیخوام غر بزنم و ناشکری کنم.

میدونم موقعیت الان من برای خیلی‌ها حسرت‌آوره.

میدونم توقع نداشتم بتونم تو این کشور کار گیر بیارم.

میدونم این اول راهه و تا وقتی من به حرفه‌ی اصلی خودم مشغول بشم راه درازه و من باید صبور باشم.

میدونم همیشه بیشتر از تمام اطرافیانم هوای منو داشتی.

میدونم اتفاقات خوب مکرر زندگیم رو بدون تلاش و فقط هدیه از طرف خودت دارم.

.

.

.

خدایا به خودت قسم با این نیت اومدم اینجا که نق بزنم و گله کنم، ولی وقتی میدونم‌ها رو ردیف کردم خجالت کشیدم.

سعی میکنم فراموش کنم که امشب گریه کردم، اونم جلوی چند تا مردِ هفت پشت غریبه.

سعی میکنم برام بی‌اهمیت بشه درشت صحبت کردن مریض رو.

سعی میکنم از این به بعد انقد زود از بی‌احترامی‌ها ناراحت نشم.

سعی میکنم از کارم و محل کارم و صندلی‌ای که الان روش نشستم بیزار نباشم.

سعی میکنم فقط دعا کنم که زودتر یا بیکار بشم یا کاری با شرایط ایده‌آلم بذاری جلوم... چون میدونم هنوز هوامو داری و باز هم بهترین‌ها رو برام رقم میزنی.

  • نظرات [ ۲ ]

مختلف الحال

تو یه پیجی تو اینستا نوشته بود بعضی روزها از صبح میدونم خانم خونه‌ام. من هم همینجوریم. بعضی روزها کدبانو میشم و به کوچیک و بزرگ کارهای خونه میرسم، بعضی روزها بچه درس‌خون میشم [نادره البته ;)]، بعضی روزها خوشگذرون، بعضی روزها فقط روز کاره واسم. روزهایی هم هستن که فیلسوف از خواب پا میشم و گاهی حتی سیاستمدار... ولی اکثرا مخلوطم.

مردهام گاهی شب میخوابن، صبح مکانیک بلند میشن یا نقاش یا تعمیرکارِ انواع خرابی‌های خونه. یا بعضی روزهام فکرشون سمت تفریح با خانواده و استراحت میره. ولی اکثرا واسه کار شب رو صبح میکنن :/

خرید2

خرید بد:/

مسیر طولانی و گرما:/

بره ناقلای بد قلقِ بداخلاق:/

مامان همیشه عجله:/

آبجی پابه‌ماهِ یواش:/

آرتمیس حرص‌خورنده و پشت گوش داغ‌کننده:/

پیتزای قارچ و گوشت مورد علاقه‌ی خوشمزه‌ی به‌به :)

و حالا شروع شیفت کاری با همکارای خوب و شغل غیرمورد علاقه:|

  • نظرات [ ۱ ]

بره ناقلا عشق منه


کلی خوش گذشت. یک عالمه برف شادی تنفس کردیم و خفه شدیم از سرفه! کیک موز و گردو با عکس بره ناقلا خیلی خوشمزه بود. با اینکه جشن خانوادگی و کوچیک بود ولی زیاد کاسب شد این بره ناقلا. بعضیاشو مامانش گذاشته کنار فعلا نمیده بهش، منم موافقم:)

صبح با مامان پتوی مهندس رو شستیم. پر از موی بلند بود. به مامان میگم این مهندس چرا موهاشو جمع نمیکنه که نریزه رو پتوش؟؟؟ :)))

این ترم خونه گرفتن با دوستاش به خیال اینکه ارزون‌تر از خوابگاه دربیاد؛ زهی خیال باطل.

یه درخواست کار دادم واسه یه شهر نزدیک شهر مهندس. اگه قبول بشم از اول 2017 شروع میشه. چهار روز در هفته است و یه جورایی زندگی مستقل به حساب میاد. تا سه ماه دیگه منتظرم وقت مصاحبه واسم بذارن. مشتاقم واسه قبول شدن.

نظر به اینکه عکس‌های گرفته شده از کیک حذف شدن این عکس رو از یه عکس دیگه کات و ادیت کردم و اکنون یه عکس بدقواره بی‌کیفیت رو میبینید شما. اون پایینش هم اگه دقت کنین جای چند تا ناخنک زدن میبینین که خودشون! وسط مراسم بی‌تفاوت نسبت به بقیه از کیک میچشید.

  • نظرات [ ۰ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan