هی بحث میکردن که شهربانو چرا رفته بین نوکرا نشسته کار میکنه. خودش رفته یا مجبورش کردن بره. حالا که زن اربابه نباید با نوکرا بگرده و ال و بل! گفتم "بسه دیگه، چه خبره؟" سکووووت! و بعد هدهد "چه مرگته امشب؟"
دقیقا یه مرگیم هست. یک عالمه خیابون گز کردم تنهایی. زنگ زدن از کلینیک بیا فلان جا، مهمونی. نرفتم. اونقدر یه مرگم شده که امشب تلویزیون روشن کردم! نشستم لیسانسهها نگاه کردم تا اومدن. هر دو ثانیه یه بار هم گفتم "از این مسخرهتر هم مگه میشه؟" یه علامت بد هم آورده بودم خونه با خودم، گل. فک میکنن خل شدم یا عاشق که بیست تومن دادم واسه دو لاخ گل. کلی بحث کردم که شام نمیخورم، ده دقیقه نشده جلو چش همه نشسته بودم به خوردن. یه دختر با این علائم داشتم میبردمش مشاوره حتما.
تو کلینیک، همین که سرمو گذاشتم رو میز، دیلینگ دیلینگ صدا اومد، آهنگ ننه گلممد! اول فک کردم شاد باشه، گفتم گوش بدم دلم وا شه، نگو قصهی مرگه! طفلک تخمرغاشو نخورده رفت! مارالش بدبخت بود، بدبختتر شد :)
شوهرش معتاد شده، میخواد طلاق بگیره. دکتر گیر داده بود که وقتی زن یه هفته ول کنه بره قوچان معلومه نتیجهش میشه این. تف تو اون زندگی که مرد یه هفته زنش نیست دست و دلش میلرزه، کسیو میاره خونه، میره معتاد میشه. تف تو اون زندگی که زیر سر مرد بلند میشه چون زنش بوی پیاز میده. تف تو روی اون مردی که میره تو کوچه خیابون دنبال عیاشی. تف تو روی اون زنی که میخواد دل مرد زن دیگهای رو بلرزونه. دقیقا ازدواج یعنی چی؟ یعنی هدهد پاشه بره با نامزدش شب چلگی بخره؟ یعنی دو نفر منحصر به فرد، با امضای یه قرارداد تکراری، با مفادی که به مفاد سایر قراردادهای عقد شبیهه، برن زیر یه سقف و شبیه تمام مردم دیگه برن سر کار و بیان خونه و غذا بخورن و برن گردش و بچه بیارن و...؟ دارم نهیلیست میشم فک کنم.
اگه تمام این چرندیات مال چند تا مولکول باشه که نمودارشون هی بالا و پایین میشه، بنظرم در این زندگی رو باید کاهگل گرفت.
یک غزل از حافظ جان خواهم نوشت اینجا.
- تاریخ : سه شنبه ۲۸ آذر ۹۶
- ساعت : ۲۳ : ۴۱
- نظرات [ ۴ ]