مونولوگ

‌‌

حاشیه‌ی امن

خدایا! خیلی بد بود! خیلی! خیلی! خیلی! خیلی! خواب دیدم جنگ شده، همه مردم داریم فرار می‌کنیم، حس ناامنی تمام خواب رو پر کره بود. واقعا خیلی بد بود. قشنگ مرگ رو یک قدمیم حس کردم. همین دیروز گفته بودم مرگ برام خیلی گنگه و وحشتناک. تو خواب حسش کردم از گنگی دراومد، حالا باز یادم رفته! انسانم دیگه، چه میشه کرد؟

+ البته که بعد سحری اضغاث احلام طبیعیه!

+ چند روزه ماجراها به طرز عجیبی به هم مربوط میشن. هستی داره باهام حرف میزنه یا خیالاتی شدم!؟! هستی جان، اگه چیزی می‌خوای بگی مث بچه آدم بیا بشین رک و راست حرفتو بزن. چی هی آسمون ریسمون می‌بافی؟

Designed By Erfan Powered by Bayan