مونولوگ

‌‌

۲۷ تیر

 

حافظه‌م مختل شده. چند روزیه مریض شده‌م. با فلاکت خودمو می‌کشوندم بیمارستان و کلینیک. تازه روز دوم مریضیم علاوه بر صبح و عصر، ظهر هم مریض داشتم. که خدا رو شکر، از سه تا فقط یکیش اومد. بعدش لامپو خاموش کردم، یه صندلی جلوی صندلیم گذاشتم و پامو دراز کردم و خوابیدم. شیفت عصر از ۵ شروع میشه و منم مثلا می‌خواستم فقط یه‌کم استراحت کنم نه که بخوابم. ولی عملا دو ساعت خوابیدم! با صدای زنگ تلفن اتاق بیدار شدم. کی بود؟ مدیر اداری مالی! حالا اگه پذیرش بود یا یکی از همکارا یه چیزی :) حتما تو دوربین نگاه کرده گفته این دختره چرا خوابه؟ البته به روم نیاورد، گفت یه سر بیاین تا حسابداری برای فلان مسئله. واسه خواهرم تعریف می‌کردم تو این نقطه گفت حتما گفته بیا حسابداری تسویه کن برو خونه‌تون :)) الان روم نمیشه فرم اضافه کاری پر کنم ببرم براش. میگه این اضافه کاری همون روزیه که تخت خوابیده بودی؟ :))) فرداش باز صبح بیمارستان بودم. شیرینی هم گرفتم که عصر ببرم کلینیک، برای عید. ولی رو به موت رسیدم خونه. مامان بلندم کرد و بردم دکتر. سرم و آمپول و شربت نوشت برام 🥴 برای سرم سهههههه بااااااار دستمو سوراخ کرد. بار اول تو رگ نبود، بار دوم بمبه شد، بار سوم بالاخره با درد فراوان موفقیت‌آمیز بود. عصر هم با حال نزاری رفتم سر کار و برگشتم. صبح عید پا شدم و همراه مامان افتادیم به مرتب کردن خونه. مرتب شدن خونه همانا و غش کردن منم همانا. گریه می‌کردم با ناله. انقدر دردم زیاد بود. پیام دادم به جیم جیم که اگه می‌تونه شیفت فردای منو بره. گفت میره و من دیگه بیهوش شدم. هرازگاهی مامان برای خوردن آب‌هویج یا کته‌ماست یا هلو و امثالهم بیدارم می‌کرد و دوباره می‌خوابیدم. مهمون هم میومد و می‌رفت و من انگار خواب‌وبیدار باشم، درست متوجه نمی‌شدم تو هال چه خبره. با اون همه خواب، ولی حتی شبم تونستم کامل بخوابم. گاهی تو فیلما یا کتابا می‌دیدم یا می‌خوندم که یکی بعد مثلا یه زخم کاری یا یه بیماری سخت روزها خواب بوده، فکر می‌کردم یا اغراق‌شده است یا تو کما بوده طرف. ولی الان می‌بینم آدم می‌تونه طولانی مدت هم واقعا بخوابه. و انگار خواب قشنگ بیماری‌ها رو مداوا و زخم‌ها رو ترمیم و انرژی‌ها رو جایگزین می‌کنه. امروز صبح با حال واقعا بهتری بلند شدم. البته باز شروع به فعالیت نکردم که بعد یک ساعت چراغ لوباتری چشمک بزنه، اسلوموشنم هنوز. ولی دیگه کم‌کم باید پاشم برم سر کار. کاش بچه‌هام بچه‌های نق‌نقویی نباشن امروز.

 

  • نظرات [ ۱ ]
حامد سپهر
۲۹ تیر ۰۱ , ۱۰:۳۱

کارتون از کار ما هم سختتره انگاری:)

پاسخ :

نمی‌دونم، اگه کارتون تو معدنه شاید مال شما سخت‌تر باشه، وگرنه کار من سخت‌تره 😁
کار من از این جهت که با بچه‌هاست سخته. بچه‌ها خیلی زبون‌نفهمن گاهی :)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan