مونولوگ

‌‌

استعداد آری یا نه؟

داداش رو با معدل هجده و خورده‌ای به زور تو رشته ریاضی ثبت‌نام کردیم. همه برادرام ریاضی بودن و ما خواهرا همه تجربی:) دیشب داداش اومده میگه امسال میخواستم شاگرد اول بشم ولی وقتی همکلاسیامو دیدم دیگه به فکر شاگرد شدن نیستم:| چهار پنج تا زرنگ اساسی و بقول خودش معدل بیست تو کلاسشونه! بهش میگم اینا هیچ اهمیتی نداره و تو نباید تحت تأثیر جو قرار بگیری. ما خواهر برادرا اغلب به شرایط محیطمون غلبه میکنیم و تازه بقیه از ما تأثیر میپذیرن. ایشون نمیدونم به کی رفتن. به زحمت تا حالا جزء شاگرد زرنگای کلاس باقی مونده و اونم‌ نه همیشه اول. بیشتر اوقاتم از ترک تحصیل حرف میزنه. از بعضی کاراش واقعا متعجب و ناامید میشیم و از بعضی کاراش انگشت حیرت به دهان میمانیم! با ما 5 تا فرق داره اساسی.* گاهی فکر میکنم شاید بخاطر اینه که سن مادرم موقع تولدش سی و خورده‌ای بوده و هفتمین بچه بوده و پره‌ترم دنیا اومده (شش یا هفت ماهه) و بعد از تولد مدتها تو NICU بستری بوده و تشنج کرده و یه مدتی هم تو اون دنیا به سر برده و دوباره برگشته!!! و تا چند ماه کلی شیلنگ و دم و دستگاه بهش وصل بوده و نمیشده حتی درست بغلش کرد... و در مجموع با کلی گریه و زاری و دعا و التماس مادرم و به شکل معجزه‌وار موندنی شده. میگم شاید همین قضایا رو مغزش تأثیر گذاشته... شایدم اصلا نباید کسی رو با کسی مقایسه کرد، حتی برادر و خواهرها رو، و شایدم ما زیادی متوقعیم. الله اعلم... فقط میخوام آینده‌ی همه‌مون درخشان باشه...

کیک‌پزون به رولت‌پزون تغییر یافت! همیشه کیک‌ها و شیرینی‌هام رو میخورن و اشکالم میگیرن! البته تعریف هم میکنن :) خامه‌ای دوست ندارن و من همیشه باهاشون در جدالم :))

دیشب بابا خطاب به من میگن کو پس کیکتون؟

_  تخم مرغ واسم نیاوردن فردا میپزم.

_ اگه میخوای بپزی یه چیز خوب بپز. یا کیک ساده باشه یا خامه نزن!!!

_ اینا که دوتاش یکیه. پس "یا"ش کو؟؟؟

_ :))


رولت شکلاتی


* اینکه گفتم داداش کوچیکم با ما فرق داره، نه اینکه بقیه خیلی شبیهیم. ما هم تفاوت‌های فاحش با هم داریم چه اخلاقی چه باورمندی چه رفتاری. اما ایشون تمش با تم ما متفاوته!


+ پدر یکی از منشی‌های درمانگاه یه بیماری داره و دکتر بهش گفته خودتون رو آماده کنین، مرگ حقه! وقتی اینو از یکی دیگه از منشی‌ها شنیدم منقلب شدم. اگه کسی یه روز به من همچین حرفی بزنه...؟ سنش از من کمتره و تو عقده. به اندازه کافی مشکلات شروع زندگی مشترک داره. برادرشم از خودش کوچیکتره و حدود 13_14 سالشه... خدا کمکشون کنه :(

+ کیفیت نه‌چندان خوب عکس هم مربوط به گوشی مامان هستش. بعله!

  • نظرات [ ۰ ]

خرید2

خرید بد:/

مسیر طولانی و گرما:/

بره ناقلای بد قلقِ بداخلاق:/

مامان همیشه عجله:/

آبجی پابه‌ماهِ یواش:/

آرتمیس حرص‌خورنده و پشت گوش داغ‌کننده:/

پیتزای قارچ و گوشت مورد علاقه‌ی خوشمزه‌ی به‌به :)

و حالا شروع شیفت کاری با همکارای خوب و شغل غیرمورد علاقه:|

  • نظرات [ ۱ ]

خرید1

با مامان و آبجی و بره ناقلا داریم میریم سمت محل کار من خرید. قیمتاش به نسبت بهتره. به حرف من که این همه رفتم و اومدم گوش ندادن و مسیر پیشنهادی مامان رو رفتیم، در نتیجه الان دو ساعت و ربعه تو راهیم و هنوز هم نرسیدیم! ضمن اینکه در نهایت وسط راه مجبور به تغییر مسیر به مسیر همیشگی من شدن.

عابرم ملی‌یه، خواستم از عابر سپه موجودی بگیرم بدون کارمزد! گفتم پنج تومن برمیدارم با رسید. بعد گفتم ببینم دو تومن هم میده یا نه. در کمال ناباوری ارور نداد. کلی شمرد و شمرد و بیست تومن داد بیرون:/ خوب شد پنجی نخواستم:)

  • نظرات [ ۰ ]

قبلستون

_ بیا بیا! دستتو بذار اینجا... این آرنجشه!
_ :) تق! تق!
_ آهای! چرا میزنی بچه‌امو؟
_ بذار الان بزنم؛ بعدا که دنیا اومد بزرگ شد نمیشه زدش. مثل داداشش اژدها میشه... تق! تق! :)))
_ ههههههه
_ بعدا میاد میگه مامان بیشّول (بیشعور!)
_ بلو گمشو!
_ بی‌ادب!
_ مامان قبلستون لفته بودی؟* (این قضیه داره!) خدا میدونه این شبیه کی میشه.
_ به من نگاه کن شبیه من بشه...
_ خدا کنه سالم و صالح باشه، قیافه‌اش مهم نیست...
_ :|

امان از تکنولوژی و بدآموزیهاش.

* یه بار مامانش داشته تنهایی میرفته جایی، با آه و ناله و فغان میخواسته که اونم ببره و هی میپرسیده مامان کجا میلی؟ مامانشم یه‌هو کنترلشو از دست داده و گفته قبرستون! چند ماه بعدش که بازم مامانش تنها رفته جایی و برگشته بوده، در فضایی مسالمت‌آمیز از مامانش پرسیده مامان قبلستون لفته بودی؟
بره ناقلا اصلا نمیدونه قبرستون کجا هست!

بره ناقلا عشق منه


کلی خوش گذشت. یک عالمه برف شادی تنفس کردیم و خفه شدیم از سرفه! کیک موز و گردو با عکس بره ناقلا خیلی خوشمزه بود. با اینکه جشن خانوادگی و کوچیک بود ولی زیاد کاسب شد این بره ناقلا. بعضیاشو مامانش گذاشته کنار فعلا نمیده بهش، منم موافقم:)

صبح با مامان پتوی مهندس رو شستیم. پر از موی بلند بود. به مامان میگم این مهندس چرا موهاشو جمع نمیکنه که نریزه رو پتوش؟؟؟ :)))

این ترم خونه گرفتن با دوستاش به خیال اینکه ارزون‌تر از خوابگاه دربیاد؛ زهی خیال باطل.

یه درخواست کار دادم واسه یه شهر نزدیک شهر مهندس. اگه قبول بشم از اول 2017 شروع میشه. چهار روز در هفته است و یه جورایی زندگی مستقل به حساب میاد. تا سه ماه دیگه منتظرم وقت مصاحبه واسم بذارن. مشتاقم واسه قبول شدن.

نظر به اینکه عکس‌های گرفته شده از کیک حذف شدن این عکس رو از یه عکس دیگه کات و ادیت کردم و اکنون یه عکس بدقواره بی‌کیفیت رو میبینید شما. اون پایینش هم اگه دقت کنین جای چند تا ناخنک زدن میبینین که خودشون! وسط مراسم بی‌تفاوت نسبت به بقیه از کیک میچشید.

  • نظرات [ ۰ ]
Designed By Erfan Powered by Bayan