امروز پاسم را تحویل گرفتم و خلاص. پاس خواهرم را هم برده بودم برای تمدید، تاریخ را اشتباه خوانده بود و ۹ روز دیرکرد داشت، باید جریمه میشد. رفتم دفتر معاون و همانطور که مسئول نوبتدهی گفته بود تقاضای "بخشایش" کردم! ظاهرا اصطلاح مصطلحی است. بخشایش کرد و فرستاد رفتم نوبتدهی. یک صف طولانی جلویم بود، تعداد زیادی مرد و یکی دو تا زن. فاصله را رعایت کرده بودند، ولی همه در یک صف بودند. آخر صف ایستادم. بعد از ایستادن من، چهار پنج تا خانم دیگر هم آمدند. حدفاصل مردان و زنان قرار گرفته بودم. سرباز نوبتده! در را بسته بود و رفته بود همانجایی که هر چند دقیقه، برای چند ساعت میرفت. همه در گرما کلافه بودند. خانمهای پشت سرم صدایشان درآمده بود، میگفتند صف خانمها و آقایان را جدا کنید که یک زن راه بیندازد، یک مرد. این قانون همیشه برایم عجیب بود. عدالت درش نیست. گاهی صف مردان متراکمتر است، من در صف خلوت خانمها میایستم و کارم خیلی زودتر از مردی راه میافتد که یک ساعت قبل از من آنجا بوده. گاهی هم برعکس است و صف زنان طولانیتر از مردان است. به حرف خانمها اعتراض کردم و گفتم این آقایان زودتر از ما اینجا بودهاند، چرا باید ما زودتر نوبت بگیریم؟ گفتند اگر اینجور باشد و این همه مرد بخواهند بروند که ما باید تا صبح اینجا باشیم! گفتم خب چه کنیم؟ اینها که زودتر آمدهاند تا صبح منتظر بمانند؟ گفتند چه معنی دارد همه در یک صف؟ در دلم گفتم جان عمهتان! حرص اختلاط را میخورید یا جوش وقت و نوبت را میزنید؟ گفتم به هر حال اینها جلوتر از ما هستند. دیگر عصبانی شده بودند، گفتند تو خیلی خوبی؛ بیا تو برو آخر صف بایست، بگذار اینها همه قبل از تو بروند. گفتم سر نوبتم میروم، نه قبلش، نه بعدش!
دلم بدجوری تپ و تپ میکند. من میشد هفتهی بعد کابل باشم. یک شغل رسمی داشته باشم. این دو جمله بود، اما تفاوتی از زمین تا آسمان در زندگیام ایجاد میکرد، اگر میشد. این بار نه مادرم گفت نرو، نه پدرم. خودم نرفتم. گیجم و نمیدانم حکمت این تصمیمی که گرفتهام و برخلاف تمام رویاهای هفت سال گذشتهام بوده چیست. یک تصمیم عجیب، در نزدیکترین فاصله از رویای هفت ساله. سال بعد، ده سال بعد، بیست، سی، چهل سال بعد، به این تصمیم چطور نگاه میکنم؟
- تاریخ : پنجشنبه ۱۷ مرداد ۹۸
- ساعت : ۲۳ : ۳۴
- نظرات [ ۱۵ ]