مونولوگ

‌‌

پَس بورد

 

امروز پاسم را تحویل گرفتم و خلاص. پاس خواهرم را هم برده بودم برای تمدید، تاریخ را اشتباه خوانده بود و ۹ روز دیرکرد داشت، باید جریمه می‌شد. رفتم دفتر معاون و همان‌طور که مسئول نوبت‌دهی گفته بود تقاضای "بخشایش" کردم! ظاهرا اصطلاح مصطلحی است. بخشایش کرد و فرستاد رفتم نوبت‌دهی. یک صف طولانی جلویم بود، تعداد زیادی مرد و یکی دو تا زن. فاصله را رعایت کرده بودند، ولی همه در یک صف بودند. آخر صف ایستادم. بعد از ایستادن من، چهار پنج تا خانم دیگر هم آمدند. حدفاصل مردان و زنان قرار گرفته بودم. سرباز نوبت‌ده! در را بسته بود و رفته بود همان‌جایی که هر چند دقیقه، برای چند ساعت می‌رفت. همه در گرما کلافه بودند. خانم‌های پشت سرم صدایشان درآمده بود، می‌گفتند صف خانم‌ها و آقایان را جدا کنید که یک زن راه بیندازد، یک مرد. این قانون همیشه برایم عجیب بود. عدالت درش نیست. گاهی صف مردان متراکم‌تر است، من در صف خلوت خانم‌ها می‌ایستم و کارم خیلی زودتر از مردی راه می‌افتد که یک ساعت قبل از من آنجا بوده. گاهی هم برعکس است و صف زنان طولانی‌تر از مردان است. به حرف خانم‌ها اعتراض کردم و گفتم این آقایان زودتر از ما اینجا بوده‌اند، چرا باید ما زودتر نوبت بگیریم؟ گفتند اگر اینجور باشد و این همه مرد بخواهند بروند که ما باید تا صبح اینجا باشیم! گفتم خب چه کنیم؟ اینها که زودتر آمده‌اند تا صبح منتظر بمانند؟ گفتند چه معنی دارد همه در یک صف؟ در دلم گفتم جان عمه‌تان! حرص اختلاط را می‌خورید یا جوش وقت و نوبت را می‌زنید؟ گفتم به هر حال این‌ها جلوتر از ما هستند. دیگر عصبانی شده بودند، گفتند تو خیلی خوبی؛ بیا تو برو آخر صف بایست، بگذار این‌ها همه قبل از تو بروند. گفتم سر نوبتم می‌روم، نه قبلش، نه بعدش!

 


دلم بدجوری تپ و تپ می‌کند. من می‌شد هفته‌ی بعد کابل باشم. یک شغل رسمی داشته باشم. این دو جمله بود، اما تفاوتی از زمین تا آسمان در زندگی‌ام ایجاد می‌کرد، اگر می‌شد. این بار نه مادرم گفت نرو، نه پدرم. خودم نرفتم. گیجم و نمی‌دانم حکمت این تصمیمی که گرفته‌ام و برخلاف تمام رویاهای هفت سال گذشته‌ام بوده چیست. یک تصمیم عجیب، در نزدیک‌ترین فاصله از رویای هفت ساله. سال بعد، ده سال بعد، بیست، سی، چهل سال بعد، به این تصمیم چطور نگاه می‌کنم؟

 

  • نظرات [ ۱۵ ]
پا ییز
۱۷ مرداد ۹۸ , ۲۳:۴۸

اِ، جدا؟ تعجب کردم 

شاید اینکه عادت کردی

پاسخ :

نفهمیدم، از چی تعجب کردی؟
من ...
۱۸ مرداد ۹۸ , ۰۰:۴۹

واقعا چرا نرفتی؟

پاسخ :

تصور تنهایی‌شون بعد از رفتنم اذیتم می‌کرد
گلاویژ ...
۱۸ مرداد ۹۸ , ۰۴:۱۶

موقتا نمیری یا کلا تصمیم گرفتی نری؟

پاسخ :

در این برهه‌ی حساس کنونی تصمیم گرفتم نرم. شاید بعدها از این حساسیت کم بشه و برم. ولی موقعیتی مثل این بار، نمی‌دونم، چیزی نیست که فرت و فرت برای آدم مهیا بشه.
پلڪــــ شیشـہ اے
۱۸ مرداد ۹۸ , ۰۴:۱۹

سلام عزیزم.

آدم در لحظه همه تلاشش رو میکنه بهترین تصمیم رو بگیره

ان شاءالله هرچی خیره واستون پیش بیاد. :*

پاسخ :

سلام پلک شیشه‌ای عزیز :)
امیدوارم این تلاش‌ها منتج به بهترین تصمیم هم بشه و فقط تلاش نباشه.
خیلی خیلی خیلی ممنونم :)
ان‌شاءالله بهترین‌ها برای شما و خانواده‌تون :)
پلڪــــ شیشـہ اے
۱۸ مرداد ۹۸ , ۰۶:۱۵

:* ممنونم از دعای خیرت عزیزم.

پاسخ :

:*
پیـــچـ ـک
۱۸ مرداد ۹۸ , ۲۱:۰۹

سلام

:)

کار خوبی کردی. مادر و پدر مهمن.

ان شاءالله همه چیز درست میشه!

پاسخ :

سلام :)
شایدم همه چیز درست هست!

+ نمی‌دونم چرا همه‌ی کامنتا در مورد قسمت دوم بود فقط 🤔
پیـــچـ ـک
۱۹ مرداد ۹۸ , ۰۰:۰۰

خب اون قسمت اول خیلی منطقی و درست بود.

پاسخ :

منم همین فکرو می‌کردم، ولی تمام خانم‌هایی که اونجا بودن جوری مخالفت کردن که به بدیهی بودن حرفم شک کردم!
محمود بنائی
۱۹ مرداد ۹۸ , ۰۰:۱۰

نمیدونم تو دلتنگ خانواده‌ ات میشدی یا خانواده ات دلتنگت! به هرحال خوشحالیم که اینجایی و امیدوارم شرایط همونجوری بشه که میخوای. 

پاسخ :

بعید بود به این زودیا من دلتنگ بشم، بیشتر خانواده. ولی این اهمیت زیادی نداشت، مهم اون نیازی بود که با من برطرف میشه و نمی‌تونستم جامو خالی کنم.
متشکرم بابت دعا/امیدواری/آرزوی خوبتون. خدا کنه شرایط برای همه، من جمله شما خوب بشه :)
لوسی می
۲۲ مرداد ۹۸ , ۲۲:۴۹

در صفوف نانوایی مجزا من هم به همین فکر میکنم.:)

 

من آخر نفهمیدم آرمان شغلیت چی بوده!

پاسخ :

:)

کار تو بیمارستان + قنادی (توأمان)
لوسی می
۲۳ مرداد ۹۸ , ۱۳:۰۴

چرا اینجا نمیتونی کار کنی؟

هیچی آرمان رو ولش کن الآن به جوابم میرسم :دی

ماما بودی، نه؟

پاسخ :

O_o خب چون اجازه‌ی کار ندارم!
بلی
لوسی می
۲۳ مرداد ۹۸ , ۱۳:۳۱

واقعا؟ نمیذارن کار کنی؟ چرا واقعاً؟ به خاطر عدم تناسب ملیت؟ بقیه چطوری کار میکنن پس؟🤔

پاسخ :

بلی. بلی. نمی‌دونم. ! .
باید دید بقیه یعنی کیا و اون کیا چه کارا می‌کنن. من دختر مجردم، دختر متاهل هم که باشم سرپرست خانواده نیستم، اگه پسر یا سرپرست خانواده هم باشم باز هم یه لیست از مشاغل مجاز میذارن جلوم که با سرچ تو اینترنت می‌تونید ببینیدش و مامایی که هیچ، حتی هیچ شغل نیازمند تحصیلات آکادمیک یا حتی نیازمند سواد! توش نیست. تو نت هم بخونین می‌بینین که توجیه می‌کنن و میگن بین کارت و پاسپورت تفاوت وجود داره و لیست مال کارتی‌هاست و فلان، ولی من که پاسپورت دارم، برادرم که امسال از دانشگاه دولتی فارغ‌التحصیل عمران شده که پاسپورت داره، من که رفتم اداره‌ی کار و تعاون و رفاه اجتماعی درخواست دادم، پس چرا بیکارم؟ چرا برادرم و بقیه‌ی فارغ‌التحصیلانی که می‌شناسم (و تو سال‌های اخیر تعدادشون خیلی زیاد شده) همه کارگرن؟
غرض گله و شکایت نبود، خواستم بگم چرا انقد میگم می‌خوام برگردم.
لوسی می
۲۳ مرداد ۹۸ , ۱۶:۰۲

عجب!🤔🤔

کلا اجازه کار ندارین یا محدودیت داره و مثلاً بیمه نمیکنن؟

پاسخ :

کلا مهر و شماره نظام نمیدن، بدون اینام که نمیشه کار کرد. بیمه هم که اصلا.
من مثلا جاهایی کار پیدا کردم، ولی خب عملا ماما نبودم و کارمو یه دیپلمه هم می‌تونسته انجام بده و یا اینکه مرتبط بوده ولی اونقدر سطحی و جزئی که اصلا خود وزارت بهداشت هم براش مجوز و پروانه تعریف نکرده، مثل ماما تو مطب متخصص زنان!
لوسی می
۲۳ مرداد ۹۸ , ۱۶:۲۱

خب اینطوری که خیلی سخته. با این شرایط اگه اشکال نداره بپرسم که چرا خانواده اینجا موندن و راضی به برگشت نیستن یا با برگشت شما هم مخالفن؟

خواستی تایید نکن. یا هرجور خواستی بگو. یا اصلا نگو. هرطور دوست داشتی.

پاسخ :

صحبت از برگشت از بیرون راحته. من مادرم دو سه ساله بوده اومده اینجا، پدرم دوازده سیزده ساله. برگشت الان ما دقیقا میشه مثل مهاجرت شما. همون‌جور که شما برای مهاجرت (ولو بتونین بدون مشکل اقامت بگیرین) هزار تا مسئله رو باید بررسی کنین و کلی بالا پایین داره ما هم همین‌طوریم. اینجور نیست که بگیم بریم و یاعلی راه بیفتیم. من جوونم، من قدرت ریسکم بالاست، می‌تونم خطر کنم، ولی پدرم که حدود شصت سالشه، چطور این زندگی رو که یک عمر با این شرایط سخت فراهم کرده ببره اونجا؟ یه‌جوری هم هست که تبدیل پول اینجا به اونجا خیلی بده.
به من هم اجازه نمیدن چون دختر مجرد تنهام، چون هر روز دارن اخبار انتحاری و انفجار رو از اونجا می‌شنون. به برادرم البته اجازه میدن بره، ولی خودش دوست نداره. این بار آخر هم پدرم مخالف بود، ولی اجازه رو داد که به خاطر شرایط سختی که همون موقع ایجاد شد، خودم نرفتم. دیگه تا ببینیم دوباره کی شرایط مهیا میشه.
لوسی می
۲۳ مرداد ۹۸ , ۱۶:۳۹

خب پس بودن در اینجا فعلا بهتر یا به صرفه‌تره.

همین خوبه دیگه.

مثلا دارم فکر میکنم بعد از سیزده سال اگر تو غرب باشم و هیچوقت بهم اجازه کار درست حسابی ندن، برنمیگردم ایران؟ چرا برمیگردم.

مگر اینکه همونجایی که هستم چیزهایی باشه که موندن رو به صرفه کنه.

خب همین خوبه. یعنی اگر برگشتن اسمش ریسک باشه و موندن، گریز از ریسک باشه یعنی موندن توجیه داره و خوبه.

ان‌شالله براتون خیر رقم بخوره چه اینجا، چه اونجا، چه هرجا ^_^

پاسخ :

بعد از سیزده سال نه، از سیزده سالگی تا شصت سالگی :) انصافا همه‌ی حرفامو همین‌جوری خوندین؟ :))) البته توضیح نوشتنی همیشه یه‌کم/خیلی می‌لنگه.
البته پیشرفت بعد از گذر از خط ریسک شروع میشه. حالا باید دید اولویت زندگی/سن ما ثباته یا پیشرفت؟

مرسی مرسی، بله، دقیقا خیر اون چیزیه که لازم داریم. ان‌شاءالله برای شمام همیشه خیرتون پیش بیاد :)
لوسی می
۲۳ مرداد ۹۸ , ۱۸:۴۰

:)))

جانِ من جمله‌ت رو یه بار دیگه بخون. برداشتِ منم میشد از اون جمله داشت. مگه چند تا فعل رو به قرینه حذف می‌کنن؟

آره بعید نیست همینجوری فهمیده باشم حرفهاتو :))

اوکی ^_^

ان‌شالله خیر باشه برای همه.

پاسخ :

آره می‌دونم اونجوری هم میشد خوند.
هر چند تا فعل که بتونیم رو می‌تونیم حذف کنیم :)))

ان‌شاءالله :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan