داشتم از اون پارک بین خیابون دانشگاه و چمران رد میشدم و میرفتم سمت چمران، میخواستم فشارسنج بخرم، که گوشیم زنگ زد، خواهر دکتر بود. نمیدونستم پرستاره. گفت پرستاری یه اردوی کشوری بسیج رو قبول کرده، ولی الان نمیتونه یک ماه بیست و چهار ساعته وایسته. گفت امروز خونهشو سمپاشی کرده و امشب رو من بهجاش برم شیفت و برای شیفتهای بعدی هم هماهنگ میکنه. راستش پرستاری حقوقش نسبتا خوبه، من هم میتونم به راحتی تو درمانگاه خودمون یا جای دیگه کار پرستاری پیدا کنم. ولی جایی که فقط پرستار خانومها باشم تا حالا پیدا نکردم. این مورد خیلی اوکازیون بود، چون اردوی بسیج خواهران بود :) منم با کله قبول کردم. فقط یه مشکل وجود داشت و اون اینکه باید همون موقع فیالفور میرفتم اونجا. زنگ زدم خونه و گفتم شب نمیام و میرم شیفت. فشارسنج رو خریدم و رفتم. نیم ساعت دم در معطل شدم تا هماهنگیهای ورودم انجام بشه. رفتم تو سریع شوتم کردن تو غذاخوری برای شام! غذا ماکارونی بود. ظهر هم ماکارونی داشتیم تو خونه. دو سه لقمه بیشتر نتونستم بخورم. کاش سلفسرویس میبود که غذا حیف نشه. بعد بردنم به اتاقی موسوم به بهداری! عجب بهداریای! یک اتاق مفروش شش تخته که چند شیشه شربت و چند ورق قرص توش گذاشته بودن. یهکم جا خوردم. حتی فشارسنج هم نداشتن! دیگه ایستادم به نماز، وسطش بودم که یکی اومد داخل و سلام کرد! منم جواب دادم. بار اولی بود که یکی وسط نماز بهم سلام میکرد :)
بعدش دیگه من بودم و هفتصد هشتصد تا خانوم که فقط پنج نفرشون تا صبح اومدن بهداری. از ایلام، کردستان، مازندران و بوشهر بودن! به همین تنوع. خانم کردستانی که گرمازده شده بود از فرط گرمای مشهد :))) بقیه هم همه تهوع و معدهدرد گرفته بودن، به خاطر تغییر غذا و ادویه و آبوهوا.
شب ساعتای یک رفتم بخوابم که یه عذابوجدانی اومد سراغم. خب من برای شیفت شب اونجا بودم، یعنی اگه تو شب کسی مشکلی داشت باید حلش میکردم. اونایی که تو تایم بیداریم اومده بودن کلی عذرخواهی میکردن و ببخشید و زحمت دادیم و شرمنده و... از زبونشون نمیافتاد، حالا اگه میخوابیدم و میومدن میدیدن خوابم که قطعا بیدارم نمیکردن. گفتم چیکار کنم چیکار نکنم؟ برگه بزنم پشت در که بیدار کردن پرستار مشکلی ندارد؟ ضایع اومد به نظرم. یه کاغذ برداشتم نوشتم "در صورتی که مشکل دارید، پرستار را بیدار کنید" بعد یه گوشهشو از طرف داخلی اتاق، چسبوندم به حاشیهی لت بزرگ در، جوری که بقیهش روی لت کوچیک قرار بگیره، در ارتفاع کلهی مبارک مریض احتمالی، جوری که وقتی در رو باز میکنه اولین چیزی که میبینه این جمله باشه. بعد رفتم بخوابم. تا صبح هیچکس نیومد، منم هی اضغاث احلام دیدم! خیلی بد بود.
قرار بود تا دوازده ظهر امروز بمونم، ولی صبح پرستار دیگهای اومد و گفت شیفتها هفت تا هفته. منم خوشحال زود اومدم بیرون. از اونجایی که پرستار دیگهای گرفتن، فکر نکنم دیگه به من احتیاج داشته باشن. یه مغازهی لباس تو اردوگاه بود که نه در داشت نه پیکر. همهچی رو و کاملا در دسترس بود. با وجود هفتصد هشتصد نفر آدم غریبه از اقصی نقاط کشور، این نکتهی جالبی بود. از سارافونهاش خوشم اومده بود، ولی چون شب بود فروشنده نداشت. اگه شیفت دیگهای اونجا داشته باشم ممکنه وسوسه بشم و یکیشونو بخرم :)
بعدش دیگه من بودم و هفتصد هشتصد تا خانوم که فقط پنج نفرشون تا صبح اومدن بهداری. از ایلام، کردستان، مازندران و بوشهر بودن! به همین تنوع. خانم کردستانی که گرمازده شده بود از فرط گرمای مشهد :))) بقیه هم همه تهوع و معدهدرد گرفته بودن، به خاطر تغییر غذا و ادویه و آبوهوا.
شب ساعتای یک رفتم بخوابم که یه عذابوجدانی اومد سراغم. خب من برای شیفت شب اونجا بودم، یعنی اگه تو شب کسی مشکلی داشت باید حلش میکردم. اونایی که تو تایم بیداریم اومده بودن کلی عذرخواهی میکردن و ببخشید و زحمت دادیم و شرمنده و... از زبونشون نمیافتاد، حالا اگه میخوابیدم و میومدن میدیدن خوابم که قطعا بیدارم نمیکردن. گفتم چیکار کنم چیکار نکنم؟ برگه بزنم پشت در که بیدار کردن پرستار مشکلی ندارد؟ ضایع اومد به نظرم. یه کاغذ برداشتم نوشتم "در صورتی که مشکل دارید، پرستار را بیدار کنید" بعد یه گوشهشو از طرف داخلی اتاق، چسبوندم به حاشیهی لت بزرگ در، جوری که بقیهش روی لت کوچیک قرار بگیره، در ارتفاع کلهی مبارک مریض احتمالی، جوری که وقتی در رو باز میکنه اولین چیزی که میبینه این جمله باشه. بعد رفتم بخوابم. تا صبح هیچکس نیومد، منم هی اضغاث احلام دیدم! خیلی بد بود.
قرار بود تا دوازده ظهر امروز بمونم، ولی صبح پرستار دیگهای اومد و گفت شیفتها هفت تا هفته. منم خوشحال زود اومدم بیرون. از اونجایی که پرستار دیگهای گرفتن، فکر نکنم دیگه به من احتیاج داشته باشن. یه مغازهی لباس تو اردوگاه بود که نه در داشت نه پیکر. همهچی رو و کاملا در دسترس بود. با وجود هفتصد هشتصد نفر آدم غریبه از اقصی نقاط کشور، این نکتهی جالبی بود. از سارافونهاش خوشم اومده بود، ولی چون شب بود فروشنده نداشت. اگه شیفت دیگهای اونجا داشته باشم ممکنه وسوسه بشم و یکیشونو بخرم :)
- تاریخ : چهارشنبه ۲۶ تیر ۹۸
- ساعت : ۱۲ : ۲۵
- نظرات [ ۴ ]