مونولوگ

‌‌

خوشبختی کف خیابان


یه وقتی هم واقعی یه نفرو تعقیب کردم، به دلیل به شما ربط نداره طورانه‌ای! از شانس خوبم رفت تو آرایشگاه :| منم رفتم اونور خیابون و چشم دوختم به کله‌ای که از اون فاصله به زور دیده میشد. مگه چقد مو رو سرتونه بابا! بیشتر از نیم ساعت باهاش ور رفت. کنار یه داروخونه تو خلوتی واستادم که احساس کردم داره این سمتو نگاه می‌کنه. فاصله خیلی زیاد بود، ولی بعید نبود که ببینه. سریع پریدم تو داروخونه و الکی الکی یه چیزی خریدم :| اومدم بیرون و دیدم صلاح نیست دیگه تو اون زاویه باشم، رفتم اون طرف‌تر جلوی یه آبمیوه‌فروشی. می‌خواستم برم توش و پشت میز مشرف به خیابون بشینم و زاغمو چوب بزنم، ولی هم مجبور بودم یه چیزی سفارش بدم که خب نامردی بود واسه همچو موضوعی انقد چپ و راست خرج کنم، هم ترسیدم حواسم به خوردن معجون پرت بشه و مرغ از قفس بپره! این بود که روی سکوی جلوی آبمیوه‌فروشی نشستم و زل زدم به روبرو. دیگه نگم براتون که چقدر آشنا رد شد از اونجا :|| حتی دو نفر هم تو اتوبوس بودن و با دیدن من گردنشونو به سمتم کج کردن و این یعنی دیده بودنم!! منم بیخیال کل عالم و آدمایی که می‌رفتن و میومدن و دوباره می‌رفتن و میومدن و یاللعجب‌گونه نگاه می‌کردن و سعی می‌کردن خط نگاهمو پیدا کنن، خیره شده بودم به آرایشگاه روبرو و دست و قیچی و سشواری که تند تند حرکت می‌کرد. البته هیچ‌کس نمی‌تونست بفهمه مسیر دیدم کجاست، چون فاصله خیلی زیاد بود. تیپ و قیافه‌مم به کسی نمی‌خورد که سر قراری چیزی باشه! بیشتر این‌طور به نظر می‌اومد که آدم افسرده‌ی دیوانه‌ای هستم که با ننه باباش قهر کرده و زده بیرون و الانم در افق محو شده! یکی از انگشت‌شمار دفعاتی بود که حس واقعی گوربابای دنیا و مافیها گرفته بودم، لذت داشت قطعا. رها و رها، گفتنی نیست :)

  • نظرات [ ۹ ]
س _ پور اسد
۱۱ تیر ۹۸ , ۰۰:۳۵
سلام
برای مهارت در"تعقیب و مراقبت" به هر دلیلی! سریال "گاندو" را ببین؟ 
نکات آموزنده ایی یاد می گیری :))
وفقکم

پاسخ :

سلام
گاندو؟ چه اسم عجیبی! راستش فکر نمی‌کردم ایرانی باشه، سرچ کردم بازیگراشو دیدم تعجب کردم :)
متشکرم و همچنین :)
میرزا مهدی
۱۱ تیر ۹۸ , ۰۹:۳۵
تازه شانس آوردی بعضیا نخواستن بایستن و باهات حرف بزنن

پاسخ :

به نظرم این کارو می‌کردن بهتر بود از اینکه شخصا راجع به دلیلش فکر کنن.

میرزا واقعا رو اسمتونه؟
محمود بنائی
۱۱ تیر ۹۸ , ۱۶:۱۶
آخرِ این تعقیب و گریز به کجا رسید :/ به هدفتون رسیدید یا نه؟ 

پاسخ :

آخرش به مغازه‌ی لوازم بهداشتی رسید! یه مسواک خرید و اومد بیرون.
بله، به هدفم رسیدم :)
^_^ khakestari
۱۱ تیر ۹۸ , ۲۱:۴۲
تسنیم چقدر تو تفریحات سالم برا خودت ایجاد میکنی :)))

پاسخ :

حقیقت اینه که من چیزی رو ایجاد نکردم، در نهایت خستگی و کوفتگی مجبور به انجامش شدم. و دقیقا به همین دلیل خستگی، گفتم گوربابای دنیا و نشستم رو سکو و نگاه‌های مردمو به هیچ گرفتم، چون مجبور بودم بشینم :))) ولی خب واقعا تبدیل به تفریح شد و خوش گذشت :)
مِلوچِک .
۱۱ تیر ۹۸ , ۲۲:۰۹
خانم مارپل وارد میشود😐
این قسمت در جستجوی مردی که موهایش پریشان بود😐

پاسخ :

خانم مارپل خوش وارد می‌شود :)
موهایش پریشان نبود البته. اصولا من ندانم که ایشان (جنس ایشان) چرا پول به آرایشگر همی‌دهند!
لوسی می
۱۲ تیر ۹۸ , ۰۹:۳۱
آخرش چی شد؟

پاسخ :

آخرش به هدف خود رسیدم :)
رزمنده ..
۱۲ تیر ۹۸ , ۱۰:۵۶
سلام مومن. جزاکم الله خیرا


عرض کنم که طرف داشت در راهی می رفت و هی خلاف می کرد و خلاف هاشم اینطوری می شمرد...شنبه، یکشنبه و ...
یهو دید یکی دنبالشه...

برگشت و گفت: "فلانی تو از کی دنبال منی؟"
گفت: "از شنبه تا حالا"(لبخند)


حالا اون بنده خدا از همه جا بی خبر هم، چه می دونسته یکی از شنبه تا حالا دنبالشه(لبخند)



عاقبتتون به خیر به حق حضرت ابوتراب
یا علی

پاسخ :

سلام بر شما :)
عه، راست میگین! باید از اول بهش می‌گفتم رفتی آرایشگاه زیاد طولش نده :))

ممنونم و همچنین
واران ..
۱۲ تیر ۹۸ , ۱۴:۱۷
یاد تعقیب خودم افتادم 
بچه که بودم کلاس اول روز اول مدرسه از دم مدرسه تا خونه ،  بابام رو تعقیب کردم :))
بعد که بابام میخواست در رو باز کنه اومدم کنارش گفتم سلام :))))
بابامم جواب داد سلام تو اینجا چکار میکنی تو باید الان مدرسه باشی دختر ؟!:|
بعد اومدیم خونه بابام به مامانم گفت من اینو نمیبرم مدرسه خودتون ببرینش !
بعد مادر خدا بیامرزش یادش بخیر با من میان مدرسه و تو کلاس می مونن که من ترس از کلاس درس و مدرسه نداشته باشم :)
و تنها مادری که تو کلاس بود مادر من بود :)



+
ولی انصافا تعقیب کردن گاهی وقتا بقول تو لذت بخشه :)
حالا چی خریدی تو داروخانه ؟!:))
این تعقیب تو  کلی ضرر مالی میتونسته واست به همراه داشته باشه؛)
حالا امیدوارم تعقیبت نتیجه بخش بوده باشه :))


سلام بر تسنیم عزیز😘

پاسخ :

علیکم السلام بر واران عزیز :)
هی خواهر، خوشبحالت، روز اول مدرسه دو بار بردن رسوندنت و تازه تو مدرسه هم موندن به خاطرت. منو با خواهرم که هم‌مدرسه‌ایم بود فرستادن و البته اونم نبود من خودم انقدر عشق مدرسه بودم که می‌تونستم تنهایی برم :)))
خدا مادر عزیزتو بیامرزه :)

یه چیز خوب ^_^
دقیقا، حالا اگه خودم هوس شیرموزی، معجونی، آبمیوه‌ای کرده بودم باز میشد توجیه کرد :)

واران ..
۱۲ تیر ۹۸ , ۱۶:۳۹
مرسی :*
سلامت باشی 💚



+
آخه من تو شهر خودم نبودم تو مشهد و کرج کلاس اول رو گذروندم !
اگر تو شهر خودم بودم خودم میرفتم و برمیگشتم . 
بماند که کلاس دوم ابتدایی تو شهر خودمون بودم علاوه بر اینکه خودم تنهایی میرفتم و برمیگشتم مسئولیت بچه های همسایه مون هم رو دوشم بود :) 
تو کلاس اول یادمه تازه اسباب کشی کرده بودیم اون محله و اصلا آدرس اونجا برام ناآشنا بود و بچه ترسو و خجالتی بودم :)
یکی منو می آورد مدرسه یکی من برمیگردوند :))
روز اول مدرسه از بس گریه کرده بودم معلم مون به مادرم اجازه میده که بمونه تو کلاس فقطم روز اول مدرسه :)
روزهای بعدم گریه میکردم تا اینکه کم کم آروم شدم و دوست پیدا کردم تا خواستم عادت کنم به اون فضا و بچه هاش
 یادمه رفتیم کرج !
 


پاسخ :

چه پر فراز و نشیب :) چه با مسئولیت :) چقدر هم مارکوطورانه، درست مثل الان :)))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan