مونولوگ

‌‌

توانبخشی 1


بوق بوق، بوووق بوق "سلام، در رابطه با آگهی‌تون تماس گرفتم"
"سلام، فلان فلان فلان فلان، فلان فلان بیسار فلان"
"فلان فلان بیسار فلان، بیسار بیسار فلان فلان"
"بسیار خوب، فردا برای مصاحبه‌ی حضوری تشریف بیارید"
شب که شد زنگ زد گفت فردا زودتر با سرویس خودمون بیا که دارو می‌خوایم بچینیم، می‌خوام باشی و ببینی. صبح آخرین روز کاری سال نود و هفت، نیم ساعت زیر بارون ایستادم منتظر سرویس. یک ساعت بعد کامل صدام گرفته بود و درنمیومد. من نفر اول بودم تو سرویس. عجیب بود برام که هرکی سوار می‌شد به بقیه سلام نمی‌کرد! وقتی تو یه مرکز باشی بالاخره با بقیه آشنا میشی دیگه، چرا سلام نمی‌کردن؟ البته آخری‌ها که سوار شدن سلام کردن.
رسیدیم مرکز. چند کیلومتری خارج شهر بود. دیدم آقایون وارد یه مرکز و خانم‌ها وارد مرکز دیگه‌ای شدن. بعد خانم‌ها هم تو مرکز از هم جدا شدن و تا آخر وقت دیگه بقیه رو ندیدم. و آنجا به دلیل سلام نکردن آن‌ها با هم پی بردم :دی البته دلیل غیرموجه!
وارد که شدم یه بوی عجیبی حس کردم. بویی که برام خوشایند نبود. در بدو ورود کلی زن و دختر نوجوان و جوان و پیر دیدم که صبحانه می‌خوردن. بعضی‌ها نشسته، بعضی‌ها ایستاده، بعضی‌ها در حال راه رفتن! در یک نگاه کلی، به نظر نمیومد مشکل اعصاب و روان داشته باشن. فقط شبیه تو خونه، لباس راحت و کمی شلخته داشتن. البته 'خیلی مرتب‌های آرایش کرده‌ی با قر و فر' هم توشون بود :) مثلا یکی از اینا منشی سرپرستار بود! منشی یعنی چی؟ یعتی جلوی در بایسته نذاره بقیه‌ی مددجوها بیان داخل. یا برای پرستار چایی بریزه یا اتاقشو مرتب کنه و از این دست کارها. اتاق مدیریت هم یکی از این منشی‌ها داشت. فکر کنم سالم‌ترین و کم‌خطرترین‌هاشون بودن. اونطور که گفتن اکثرا دوقطبی یا اسکیزوفرن بودن.
برای اینکه با مرکز آشنا بشم، رفتیم خوابگاه‌ها و غذاخوری و اتاق فیکس یا کاکتوس رو هم دیدیم. اتاق کاکتوس، یه‌جور انفرادیه که گفتن برای تنبیه استفاده میشه. محل استفاده و کیفیتش رو نمی‌دونم چجوریه. ولی از اونجا که قراره من شیفت شب رو برم و تو شب، دیگه مدیر مرکز نیست و مسئول شیفت، پرستار خواهد بود، باید حدود اختیاراتم، من‌جمله در مورد این اتاق رو بدونم.
چهار ساعت اونجا بودم و دیدم دوست دارم کنار اون آدم‌ها زندگی کنم. آدمایی که واکمن میندازن تو یقه‌ی لباسشون و آهنگ میذارن و همه میان وسط می‌رقصن. اونایی که وقتی مامانشون میاد که برای تعطیلات ببردشون خونه، شوق و گله‌شون قاطی میشه و مامانو می‌بوسن و میگن می‌خواستی اصلا نیای دنبالم؟ اونایی که میان جلوی دفتر مدیریت و خواهش و تمنا می‌کنن که بذارن یه زنگ به خونه بزنن. اونایی که میان میگن حالشون خوب نیست و اصرار می‌کنن اجازه بگیرن که برن تو تختشون بخوابن. اونایی که میان سرِ پرستارو گرم می‌کنن تا یکی دیگه از اتاقش دارو بدزده. اونایی که با حکم دادگاه اومدن و کلا اجازه‌ی خروج ندارن و خیلی اونای دیگه.
هفته‌ی بعد شیفت آزمایشی دارم.

  • نظرات [ ۹ ]
پیـــچـ ـک
۲۸ اسفند ۹۷ , ۲۱:۵۵
من توصیه میکنم اصلا جایی شیفت شب کار نکنی!. این شیفتا باشه برای زنای سن بالا بهتره. 
سلامتت مهمه.

پاسخ :

زن‌های سن بالا متاهلن و دلیلشون برای شیفت شب نرفتن محکم‌تر از منه :)
تازه شب بیدار که نیستم، می‌خوابم :)
محمود بنائی
۲۸ اسفند ۹۷ , ۲۲:۴۳
چه جای عجیبی! واقعا کار کردن توی این مکان خودش یک چالش بزرگه، امیدوارم موفق باشی و بیشتر دراین باره برامون بنویسی. 

پاسخ :

عجیب و فعلا جالب!
گروه بهداشت و درمان، تقریبا تمام محیط‌های کاریش چالشیه. چون با آدمای نرمال سر و کار ندارن. مخاطب یا مریض جسمیه یا روحی یا به هر دلیلی احتیاج به کمک داره.
متشکرم. امیدوارم اگه واقعا خوبه برام، تو این شغل پذیرفته بشم.
پیـــچـ ـک
۲۸ اسفند ۹۷ , ۲۳:۵۸
اگه بخوابی که مشکلی نیست. منظورم زنای سن بالا پنجاه به بالاست که دیگه خیلی در بند خواب شب یا شوهر و بچه نیستن. 
از خواب شبت نزن. هنوز یه عالمه عمر داری که باید توی سلامت طی بشه. 
ان شاءالله که موفق باشی.

پاسخ :

خب اینکه همه بخوان فقط به سلامتیشون فکر کنن نمیشه. تو این جامعه تعدادی شغل هست که نیازه حتما یه خانم انجام بده. مثل معلم و پزشک و پرستار و بعضی فروشنده‌ها و عکاس و آرایشگر و... من وقتی این رشته رو انتخاب کردم، از شب‌کاریش اطلاع داشتم، از این هم اطلاع داشتم که یه آرایشگر گاهی پونزده ساعت در روز باید سرپا بایسته و اونو انتخاب نکردم، از اینکه معلم‌ها دو سه ماه در سال کلا تعطیلن و حقوق هم می‌گیرن هم اطلاع داشتم، ولی اینو انتخاب کردم. پس این توصیه، برای من توصیه‌ی خوبی نیست. به کسی که شب تا صبح بی‌دلیل یا به سرگرمی بیداره میشه این توصیه رو کرد، ولی به من اگر انتخابم شب‌کاری باشه نمیشه :)
متشکرم از دلسوزی و خیرخواهیتون :)
پا ییز
۲۹ اسفند ۹۷ , ۰۱:۱۴
نظرمو نمیگم 
نظر پیچک خیلی برام جالب بود 

پاسخ :

بگو خب :)
خیلی‌ها این نظرو دارن، ولی من ندارم :)
پیـــچـ ـک
۲۹ اسفند ۹۷ , ۰۹:۵۳
خب اگه اولویتت شغلته بحثی نیست. 
منم این اصل رو قبول دارم. چون توی شرایط به خطر انداختن سلامتیم هستم حتی بیشتر از تو. ولی برای مهمترین اولویت زندگیم.

پاسخ :

حالا من حرفتونو رد نمی‌کنم، اما اینکه میگین اولویتت شغلته، مثل اینه که بگیم اولویت شما داشتن بچه‌های زیاده و به هدفتون هیچ توجهی نکنیم :))
پیـــچـ ـک
۲۹ اسفند ۹۷ , ۲۰:۲۳
من اولویتم داشتن بچه های زیاده؟! ://
:)))
اولویت من خانواده سالمه.سلامت جسمی و روحی. 

پاسخ :

نه من اینو نگفتم. گفتم بخوایم معادل‌سازی کنیم یه همچین چیزی درمیاد :)
لوسی می
۱۲ فروردين ۹۸ , ۱۵:۳۹
وای چه حرکت خفنی بدی! من از پیش بر نمیام و تو این چیزها خیییلی ضعیف و ناتوانم  :((
کلا ظرفیت مواجهه با بیمار رو ندارم. چه جسمی چه روحی. و روحی خیلی بدتر :((
خدا اجر و توان مضاعف بهت بده.

پاسخ :

علاوه بر این‌هایی که گفته شد، ناگفته‌هایی هم هست که اونا خطرناک‌ترن به مراتب. توان مضاعف رو خوب اومدید :)
لوسی می
۱۲ فروردين ۹۸ , ۱۷:۵۷
چه حرکت خفنی زدی**

پاسخ :

اول بُدی خوندم، بعد فهمیدم زدیه.
تازه "پسش" رو هم اشتباه نوشتید :دی
لوسی می
۱۳ فروردين ۹۸ , ۱۰:۱۳
من که میدونی اشتباه نمی نویسم!😉 این ویرایشگر گوشی خودش اصلاح که چه عرض کنم کلمات رو غلط میکنه! 
ترسیدم بخونی: چه حرکت خفنِ بَدی. برای همین اصلاحیه زدم.
بقیه‌ش رو میدونستم خودت میتونی درست کنی 😅

پاسخ :

بله بله می‌دونم :)
نگران نباشید، ما تا هفتاد بار حسن ظن داریم به رفقا :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan